Wednesday, February 18, 2015


وظيفة مبرم!!!!
افشای رجوی   است که مرزهای  اخلا قی و اعتماد
را با سبعیت تمام زیر پا نهاده
و عروسک های شتشوی مغری داده شده  او


بديهي است که افشاي فرقه رجوی    و روش های گشتاپویی  اش  که خود را به  بدنامترين ارگان  های صهیونیستی و آمریکایی و عربستان فروخته ، وظيفه مبرم و افتخار هر ايراني آزاده در خارج كشور است که مخالف فرقه بدنام رجوی است  و  با آن مرزبندي دارد.!!! نه آنکه او با دجالیت  می گوید
سایت های تهوع آور و کثیف رجوی همچنان برای عقده گشایی هایی  رجوی و کینه جویی های او  که توان برپایی حتی یک شهرک ایده  آل چند هزاری نفری را نداشت و همه را  به فرار و نجات از آن زندان وسیاهچال برانگیخت ... مشغولند.
 و در این راه تمامی پرنسیب های اخلاقی ، وجدان، اعتماد و آبروی خویش را نیز به باد می دهند.
اگر رجوی رذل و شیاد، شهامت و ذره ای انسانیت داشت به جای این همه قمپز در کردن ها ، به جای خیانت به اعتماد مردا ن وزنان و دختران ایرانی ...  حداقل یک ذره شهامت به خرج داده و خود را نمایان می کرد. دوازده سال در سوراخ موش رفتن را پایان می داد.
براستی که پرونده گشودن و امضاهای اجباری و دست خط هایی که یا از سراجبار یا با تمام صداقت از افراد و درنمونه اخیر بعنوان مثال از همایون کهزادی گرفته است انتشار این ها مهم است و یا  بی ابرویی های  متعدد رجوی ؟ زندانی کردن 3000 نفر در لیبرتی بی ابرویی است یا فرار قهرمانانه نفرات...
کسی که مدعی رهبری است بیش از 12سال است فرار را بر قرار ترجیح داده و صدها انسان را به کشته شدن و سوزاندن و انواع محدودیت ها ترغیب کرده  چگونه شرم نمی کند.
انتشار برگه های امضا مبنی بریک روال حقوق ماهانه به اعضا شورایی ، بی آبرویی است یا   کار آن سردمداری که حتی اگر  از سر کمک 1000 دلار بعد از بیست سی سال به یک عضو یک لاقبا مستعفی پرداخته یا چند هزار دلار به یک شورایی مابه زای گرفتن سالها وقت و اعتبارش پرداخته و آنگاه باد در غبغب انداخته و بگوید در پی درخواست کمک به این و آن ... ما سخاوت به خرج دادیم!!!
راستی رجوی از چه نانی  خورده در کدامین سفره بزرگ شده که اینقدرنمک به حرام و خیانتکار شده است و از بدترین شیوه های جاسوسی و اقرار تهدید و هراس در قرن بیست ویکم استفاده می کند و به اسم مزدور و اطلاعاتی قصد ترساندن دارد تا جلوی  افشای هرزه گی و خیانت هایش گرفته شود.
اگرجرئت داشت خوب بود  چند سند واقعی از به کشتن دادن آن دیگرکهزادی  یعنی آقای جعفر کهزادمنش... منتشر می کرد.
اگر جرئت داشت شمه ای هم از این ستاد های مخوف اطلاعاتی و امنیتی خود به نام جنگ سیاسی (جی اس) و تشکیلات منتشر می کرد.
همگان از همان بیچاره گان اسیر تا  جدا شدگان  از پشت پرده همین ردیه نویس ها که با کثیف ترین  و ننگین ترین ادبیات و  انشاهای مهوع  قلم زنی می کنند  با اطلاعند!
خانم فرشته یگانه، معصومه گوهریان، حمید آراسته، محمد صالحی، و تعدادی بی نام و نشان  بی جیره مواجب دیگر .و.سابقا نادر رفیعی متوفی و... در نقش ستاد جنگ سیاسی، این میرزا بنویس های پنهان با ادبیات و قلمی کثیف و پر از کینه خواهی های تو به زودی افشا خواهند شد.
 خانم پروین صفایی هم بنام تشکیلات و با کار امنیتی  و به اقرار کشاندن های اجباری و تهدید و زندان  برای گرفتن حکم های اخراج کلیشه ای و دست خط های دیکته ای ... سرنوشتی بهتر از بتول رجایی نخواهد داشت
گهی زین به پشت و گهی پشت به زین . تمامی این دست اندرکاران خشک مغز و بازیچه ها و خودت را بیش از پیش با روش های خودت  افشا خواهیم کرد.

 ضمیمه چگونگی قتل اقای جعفر کهزادمنش از زبان شاهدین

جعفر کهزادمنش جوانی که بفرمان تو خونش به ناحق ریخته شد
 به قلم   آقای غفور فتاحیان:
آخرین روزهای شهریور ماه سال ۷۱بود که درحال گذراندن آموزشهای پایه در محلی در داخل قلعه اشرف معروف به اسکان بودیم که به آن مجموعه B می گفتند.دراین قسمت تعدادی هم بودند که تازه از ایران آمده بودند و جعفر هم یکی از این بچه ها بود.او  نوجوانی بود پر شور و قاطع.
در آنجا هر روز توسط مسئولین سازمان برای ما نشست می گذاشتند و اکثر اوقات هرروز درنشست بودیم. در یکی از همین نشست ها که توسط فرشته یگانه برگزار شده بود، موضوع آمدن سازمان به عراق بود که در این هنگام جعفر بلند شد و با همان لهجه شیرین کردی با قاطعیت تمام گفت:« که به نظر من آمدن سازمان به عراق اشتباه بود و بایستی سازمان از مردم ایران عذرخواهی کند به خاطر آمدنش به عراق ».
فرشته یگانه که پوزش به خاک مالیده شده بود و انتظار چنین جوابی را نداشت به جای پاسخ دادن، با وقاحت و هرزگی تمام گفت:«که شما ها تازه از ایران آمدید و به همراه خود زنگارها و ناخالصی های زیادی را دارید و این مانع درک و فهم شما می شود» .
خلاصه بعد از چند ماه به قرارگاه کوت که در نزدیکی شهر کوت است رفتیم که یک روز خبر آوردند که جعفر به همراه  علی شیراز (مهدی قربان زاده) و (جعفر منتظمی )معروف به کاک جعفر و حمید ارباب برای انجام ماموریت به مرز رفتند و در آنجا توسط شلیک ناخواسته به قتل رسیده است.(نفرات نامبرده همه گی از مسئولین سازمان و بعضا در قسمت اطلاعات  سازمان کار می کردند)
سپس یک مراسم کوچکی برای او گرفتند و یک سال بعد  اعلام کردند که جعفر نفوذی ..بود و به همین دلیل می خواستند که محل قبر او که در گورستان اشرف بود را تغییر بدهند.

ولی به هر حال رجوی جنایت کار و دارودسته اش حتی تحمل یک انتقاد و یا حرف ساده را نداشتند و فقط و فقط تنها چیزی که در این جهنم رایج بود تعریف وتمجید همانند دلقک از مسعود رجوی ومریم قجر بود وهرچیزی خارج از این را بلا فاصله با انگ مزدور و طعمه، سرکوب می کردند.
چیزی که فقط وفقط به شخص رجوی می آید از زندان شاه بگیر تا مزدوری برای صدام .دور نیست روزی که رجوی تقاص این همه جنایتهای خود را پس بدهد.
به امید آن روز - غفور فتاحیان
سند دوم
به قلم آقای اسماعیل هوشیار
در پاییز 1373 اعلام شد هر کس که خواهان رفتن به عملیات در داخل خاک ایران است، فرمی را باید پر کند و در آن چند نکته را مشخص نماید: روش عملیات،..... هدف عملیات..... و همراهان عملیات......
 دو هفته پس از پر شدن این فرم، فریده نباتی در نشستی برای اعضای قدیمی توضیحاتی داد: "ما برای حل مشکل امنیتی و نفوذیها به این نتیجه رسیده ایم که همه کسانی که پس از فروغ جاویدان به سازمان پیوسته اند قاعدتاٌ باید نفوذی باشند!"
    از دیگر بحثهای آن نشست، موضوع جعفر کهزاد منش بود. جعفر در عملیاتی کشته میشود و سپس به عنوان شهید در قطعه مروارید قرارگاه اشرف به خاک سپرده شد. ظاهر داستان این بود که جعفر بر اثر اشتباه و آتش خودی کشته شده است و رضا وادیان عضو همان واحد، خودش را در این باره مقصر دانست. اما رضا که دچار عذاب وجدان شد از مسئول خودش عبارت جالبی شنید: "زیاد خودت را ناراحت نکن. ما متوجه شدیم که جعفر هم نفوذی رژیم بوده است. پس چه بهتر که کشته شد و اگر هم سازمان او را شهید اعلام کرد به دلایل خاص بوده است."
 چنین سخنی، جرقه ای را در ذهن رضا روشن میکند و پس از چند بار مرور صحنه کشته شدن جعفر در ذهنش، تازه یادش میآید که آن شب جعفر اصلاٌ در مسیر شلیک سلاح او نبوده است!!. از بار عذاب وجدان رضا کاسته میشود و به رضا هم تاکید میکنند که در باره این موضوع جایی سخن نگو. مدتی پس از آن نشست، همه کسانی که از نظر مجاهدین حلقه ضعیف به حساب میآمدند از جمع جدا و ناپدید گشتند. پروژه رفع ابهام آغاز شده بود....





Tuesday, February 10, 2015

رجوی رهبرخودکامه فرقه سازمان مجاهدین را بهتر بشناسیم
 قسمت اول
 انجمن پارسیان –2015-02-10 برابر با21-11-1393
 سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1344 با مشی مبارزه مسلحانه برعلیه رژیم سلطنتی حاکم ، توسط سه نفر از فارغ التحصیلان دانشگاهها بنامهای محمد حنیف نژاد ، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان بنیان نهاده شد . این سه نفر که به بنیانگذاران سازمان معروفند ، توانستند با مطالعه و الگو برداری نمونه ای از انقلابات شوروی ، چین، ویتنام و کوبا 6 سال بطور مخفیانه به جذب و آموزش نیرو ، تهیه امکانات اولیه و جلب حمایت برخی منابع مالی بپردازند . آنها توانستند تشکیلاتی هر چند نوپا و شکننده ، اما منظمی را پایه ریزی نموده و تقریبا آماده ورود به صحنه عمل گردند ،  اما درسال1350بطور ناگهانی و بسیار غافلگیرکننده و مشکوک به یکباره تمام کادر مرکزیت و بیش از 98% اعضاء آن توسط ساواک شاه دستگیر و روانه زندان گردیدند و پس از محاکمه های نمایشی ،همه کادر مرکزیت به جز مسعود رجوی به جوخه های اعدام سپرده شدند .
مسعود رجوي متولد سال  1327 از شهر  طبس می باشد وی  درمشهد زندگی کرده  و فارغ‌التحصيل رشته حقوق دانشگاه تهران در سال 1350 است.
او در  سال‌هاي  45 تا 46 توسط حسين احمدي‌روحاني عضوگيري شده و به  عضویت سازمان مجاهدین  در آمد تا سال 48در بخش ایدئولوژی سازمان کار می کرد و در سال‌هاي 48 و 49 نيز جهت آموزش به فلسطين رفت كه سفر او نيز همزمان بود با حادثه ربودن هواپيما در دبي. رجوي در سال 1350 به عنوان جوان‌ترين عضو مركزيت سازمان شناخته مي‌شد. او در سال 50 كه سال ضربه رژيم شاه به مركزيت سازمان بود دستگير و به حبس ابد محكوم شد. (حکم وی اعدام بود که به دلیل همکاری وی با ساواک این حکم تعلیق شده و به حبس ابد تبدیل شد ) وی  دربازجوئی تاریخ دستگیری خود را ۴ شهریور اعلام کرده، اما در کارت بازداشتگاه متهمین، تاریخ بازداشت وی اول مرداد یعنی حدود یک ماه قبل از ضربه شهریور ذکر شده‌است بنا بر گفته روزنامه حکومتی کیهان که همان زمان منتشر شد، وی اطلاعات مفصلی در مورد کادرها و اعضای بازداشت شده و نشده و نیز کروکی محل اقامت آنها را در اختیار ساواک قرار داد. تا جایی که ارتشبد نعمت الله نصیری، رئیس وقت سازمان امنیت، وی را از همکاران ساواک معرفی می‌کند برای دلیل اینکه وی بر خلاف سایر سران سازمان به اعدام محکوم نشد، در کتب و نشریات رسمی سازمان پس از انقلاب همواره تاکید می‌شود که بر اثر فشار بین‌المللی و اقدامات برادرش کاظم رجوی(ساکن سوئیس) اعدام وی لغو گردید اما روزنامه کیهان آن موقع از قول نصیری بیان می‌دارد که: «چون در جریان تعقیب، کمال همکاری را در معرفی اعضای جمعیت به عمل آورده و در داخل سازمان نیز برای کشف کامل شبکه با مامورین همکاری نموده، به فرموده مبارک شاهانه، کیفر اعدام او با یک درجه تخفیف به زندان دائم با اعمال شاقه تبدیل گردیده‌است.» (هم چنین در سند های افشا شده از اعضای ساواک خصوصا آقای پرویز ثابتی وی دست به افشاگری جدیدی زده و اعلام نمود کاظم رجوی برادر مسعود رجوی در سوئیس در همکاری با ساواک ایران و بنوعی نماینده  سازمان امنیت ایران در این کشور بوده است.)
در سندی از ساواک درباره مسعودرجوی اینچنین آمده است: «نامبرده بالا [مسعود رجوی] که از محکومین سازمان باصطلاح آزادیبخش ایران وابسته به نهضت آزادی است و در دادگاه تجدید نظر نظامی به اعدام محکوم گردیده بعد از دستگیری در جریان تحقیقات کمال همکاری را در معرفی اعضاء ‌سازمان مکشوفه بعمل آورده و اطلاعاتی که در اختیار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعیت شبکه مزبور مؤثر و مفید بوده و پس از خاتمه تحقیقات نیز در داخل بازداشتگاه همکاری‌های صمیمانه‌ای با مأمورین بعمل آورده لذا به نظر این سازمان استحقاق ارفاق و تخفیف در مجازات را دارد.
در  ادامه در مطلبی از آقای خسرو تهرانی در باره وضعیت رجوی در زندان چنین می خوانیم
اما آنچه در اين زمان جالب توجه است اين است كه اگرچه مركزيت دستگيرشده سازمان همگي در دفاع ايدئولوژيك خود، بارها از آيات قرآن و نهج‌البلاغه استفاده مي‌كردند و آمريكا و شاه را مستقيم مورد خطاب قرار مي‌دادند ولي مسعود رجوي، دفاعيات طولاني خود را بدون «بسم‌الله الرحمن و الرحيم» يا «به‌نام خدا» و بدون اينكه مستقيماً شاه را مورد خطاب و حمله قرار دهد انجام مي‌دهد و در هيچ بخشي از دفاعيه خود نيز به مبارزه مسلحانه به طور مستقيم اشاره نمي‌كند.

رجوي خيلي زود در زندان به عنوان باقيمانده مركزيت توانست بچه‌هاي سازمان را حول خود جمع كند، اگرچه در كنار او موسي خياباني، سعادتي – مهدي ابريشم‌چي – علي و مهدي خدايي‌صفت و ديگران نيز بودند؛ تا اينكه ماجراي سال 54 و علني شدن جريان تغيير ايدئولوژي پيش آمد و مسعود رجوي به همراه تعداد معدودي از اعضاي زنداني از خط‌مشي و ايدئولوژي قبلي سازمان دفاع كردند و به اين وسيله توانستند ضمن كنار زدن افراد ناراضي مانند محمد محمدي‌گرگاني و لطف‌الله ميثمي جريان سازمان را درون زندان سازماندهي كنند. در سال 57 نيز سازمان خارج از زندان در واقع واجد نيرو و پايگاه جدي نبود و نيروي او محصور درون زندان بود. اما همين عناصر درون زندان و كادرهايي كه رجوي ساخته بود توانستند سازماندهي قابل ملاحظه‌اي در بيرون از زندان در سال 57 به وجود آورند.
رجوي بدين‌ترتيب از سال 50 و به‌خصوص از سال 54 .... نسبت به ساير كادرها و اعضاي مجاهدين به لحاظ توانايي برتري قابل ملاحظه‌اي پيدا كرده بود. ...اگرچه شخصي هوشمند ... بود اما اين استعداد و ظرفيت او با ظرفيت انقلابي به بزرگي انقلاب شكوهمند اسلامي همخواني نداشت. به قول مهدي خانباباتهراني، از اعضاي سابق حزب توده و از بنيانگذاران كنفدراسيون دانشجويان، بنابه موقعيت ممتاز و بي‌مانندي كه رجوي در سازمان داشت، امر بر او مشتبه شده بود كه تمامي علم و دانش را يك جا به دست گرفته است و رهبر بلامنازع و ناجي است. سازمان مجاهدين خلق در بدو تأسيس و گسترش تشكيلات براساس الگوي اقتباس شده از ماركسيست‌ها مبتني بر «سانتراليسم دموكراتيك» يا مركزيت‌گرايي مبتني بر رأي اكثريت اداره مي‌شد. و به تاكيد سازمان، پس از انقلاب افراد رهبري دقيقاً بر مبناي صلاحيت‌هاي واقعي مشخص مي‌شدند.
اما برخي معتقدند كه اگر در فاصله بين سال‌هاي 57-50 همان سانتراليسم بر سازمان حاكم بود در سال‌هاي 50-44  يعني زمان حضور بنيانگذاران و كادرهاي اوليه، نيز دموكراتيك بودن و شورايي بودن تقدم داشت و در فاصله 50 تا 57 اما فردگرايي و ديكتاتوري بود كه در اولويت و تقدم قرار گرفته بود. آنچنانكه سال 57 تا 58 را اگر دوره انتقال محسوب كنيم اما در سال‌هاي 58 تا 62، اين «فردگرايي» رجوي بود كه بر سازمان حاكم شده بود تا آنجا كه در سال 1363، «فرقه‌گرايي» در سازمان به‌صورت پديده‌اي روشن و آشكار درآمد.
سازمان رابطه رجوي و اعضا را همچون «كوهنورد» و «راهنما» مي‌دانست و اعتقاد داشت كه براي دوري از آنارشيسم و ليبراليسم اعضا مي‌بايست از مركزيت تبعيت محض داشته باشند. لذا در تبيين نسبت بين مركزيت و دموكراسي، سازمان تصريح مي‌كرد كه «تقدم با مركزيت» است. اولويت و تقدم مركزيت‌گرايي در طول حيات سازمان – از بدو تشكيل تاكنون – كاركردها و آثار بنيادين مختلفي از جهات ايدئولوژيك، تشكيلاتي و رواني داشته است.
در اواخر سال 50 و سال 51 رهبران سازمان و كادر مركزي اعلام شدند. اتفاقات بيرون و درون زندان در نهايت امر باعث شد كه دو تن از اعضاي سازمان يعني مسعود رجوي و موسي خياباني در تشكيلات داخل زندان بالا بيايند. اين دو نفر به‌رغم اختلافات و تشتت اعضا توانستند با اعمال فشار و جوسازي رهبري را به دست گيرند و گروهي از اعضا را گرد خود جمع كنند و مدعي شوند كه وارثان اصلي و حقيقي سازمان آنها هستند. آنها توسط مركزيت درون زندان و به وسيله توجيه كردن افراد، تشكيلات جديدي را پايه‌ريزي و افراد مخالف را حذف كردند و اين نمايشگر همان توجه به مركزيت‌گرايي بود كه از سال 1357 به بعد آنها نام جنبش ملي مجاهدين و سپس سازمان مجاهدين خلق را به خود اختصاص دادند.
اين جمع شامل مسعود رجوي، موسي خياباني، علي زركش، مهدي ابريشم‌چي، محمود احمدي، محمود عطايي، مهدي خدايي‌صفت، .... و محمدرضا سعادتي مي‌شد كه روي سعادتي البته بايد تاكيد ويژه كرد چرا كه او نقش بسيار مهمي در شكل‌گيري جريان فوق داشت. اگرچه حرف اصلي را مسعود و موسي مي‌زدند و افرادي مانند ميثمي و محمدمهدي گرگاني را نيز كاملاً بايكوت كرده بودند.
از اين مقطع به بعد روش‌هاي جديدي در رهبري سازمان به كار گرفته شد. اين روش‌ها براساس روانشناسي فردي اين دو نفر – مسعود و موسي – و به قول خودشان مبتني بر ضربه سال 50 و جريانات سال 54 بود و به اين ترتيب جمع منسجمي با 30 تا 40 عضو در زندان با مركزيت مسعود و سپس موسي شكل گرفت.
مركزيت‌گرايي در سال‌هاي 51 تا 57 در دنيايي كوچك به‌نام زندان و در روابطي بسيار محدود، تعميق پيدا كرد و در فرهنگ سازمان نهادينه شد. آنچنانكه «مركزيت» با يك تعهد بسيار عاطفي و رواني و برحسب سلسله مراتب شديدترين صورت خود را پيدا كرد و از لحاظ فكري نيز به اشتراك ايدئولوژيك اعضاي زندان منجر شد و در نتيجه از لحاظ رفتاري نيز بسياري از اعضا درون زندان تحت تأثير اين دو نفر قرار داشتند و حتي ادبيات كلامي اعضا نيز شبيه ادبيات رهبري شده بود و البته اين نحوه رفتار و اين اشتراك شخصيتي، با بايكوت، تحقير و سركوب روحي عناصر منتقد همراه بود و ساواك نيز اين مساله را تشديد مي‌كرد. به عنوان مثال در سال 54 كه سال آشكار شدن تغيير ايدئولوژي تعدادي از اعضاي سازمان بود و مسائلي درباره دستگيري وحيد افراخته و محسن خاموشي و تعداد ديگري از اعضا مطرح بود، لطف‌الله مثيمي با مجروحيت شديد و نابينايي ناشي از انفجار در منزل تيمي به زندان قصر آمد. در اين‌زمان، جريان رجوي طي برنامه‌اي حساب شده با انتقال محمدرضا سعادتي معروف به «سيكو» از زندان اوين به زندان قصر، با تلاشي فشرده و سخت و كُشنده كه اينجانب نيز از نزديك شاهد آن بودم، 16 تا 17 ساعت كار فشرده توجيهي روي اعضا انجام دادند تا گوي سبقت را از جريان ميثمي بربايند و اعضايي مانند حسين ابريشم چی ، جواد زنجيره‌فروش، علي خدايي‌صفت و حسن صادق كه گردميثمي، جمع مستقلي را به وجود آورده بودند، به گرد خود جمع كند و نتيجتاً جريان مسعود رجوی را حاكم كند.

در اين دوره تفوق «مركزيت‌گرايي» بر سازمان و تشكيلات بيش از دوره اول است. تمايلات قدرت‌طلبانه اعضاي جديد مركزيت داخل زندان كاملا آشكار مي‌شود. در اين دوره سازمان به لحاظ تشكيلاتي فعال‌تر و به‌لحاظ ايدئولوژيك بسيار كم‌مايه‌تر شد. با اين حال اعضا به مرور در مقابل مسعود و موسي مطيع‌تر و منعطف‌تر شده بودند و درواقع آنها دو فرد اصلي تشكيلات به شمار مي‌آمدند. با اين‌حال آن دو، فضاي جمع را باز نمي‌گذاشتند و اخبار را درون زندان نيز طبقه‌بندي مي‌كردند و به اعضا و هواداران با توجه به رده تشكيلاتي آنان اخبار را مي‌رساندند. حتي با وجود آنكه تعداد كتاب در زندان بسيار محدود بود، آنها اين كتاب‌ها را به‌صورت طبقه‌بندي شده در اختيار اعضا مي‌گذاشتند و مسئول بالاتر بود كه اين اجازه را مي‌داد كه فرد پايين‌تر چه كتابي را بخواند.
(این روحیه  پست  و سخیف ، مستبدانه و خودخواهانه رجوی که این چنین از  درون زندان بیان می شود در سال های بعد و تاکنون در تشکیلات فرقه جاری است)

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز همين «مركزيت‌گرايي» جزو اصول بنيادين تشكيلات در سازمان به حساب مي‌آمد. اما از بهمن 57 تا دي‌ماه 58 كه زمان انتخابات اولين دوره رياست‌جمهوري و كانديداتوري مسعود رجوي بود، ما به تدريج شاهد آن هستيم كه فردگرايي تقدم جدي‌تري مي‌يابد و به‌صورت جدي در سازمان متبلور مي‌شود و مسعود به عنوان فرد شماره يك و موسي به عنوان فرد شماره دو مطرح مي‌شوند.

اما جريان از چه قرار بود كه موجب سلطه رجوي شد:

1- از اعضاي باقيمانده سازمان تا قبل از ضربه سال 50 به جز رجوي و تا حدودي خياباني و مهدي ابريشم‌چي فرد ديگري نبود كه به اصطلاح مركزيت را درك كرده باشد. اين دو نفر نيز در مقابل رجوي كم مي‌آوردند و ابريشم‌چي توانايي تشكيلاتي لازم را در برابر رجوي نداشت و خياباني نيز تنها يك عنصر عملياتي و قلدرمآب به‌حساب مي‌آمد.
2- جهان‌بيني   سازمان مي‌آموخت كه تنها سازمان پيشتاز، صلاحيت رهبري انقلاب را دارد و تنها رهبر سازمان پيشتاز است كه مي‌تواند انقلاب را رهبري كند. (به این ترتیب تمامی جریانات و سایرافرادپیشرو و ممتاز  را از منظر خود طرد کرده و قبول نداشتند – این برتری جویی و حس قدرت طلبی در رجوی از دیرباز بود و همین موضوع عدم استفاده از عقاید و دیدگاه های دیگر باعث فرقه ای شدن کامل و نتیجتا"  تشکیلات دیکتاتوری و ....اضمحلال کل این سازمان شد)
از نگاه سازمان، انقلاب، ناقص و نارس بود و انقلاب واقعي كامل را رهبري و ايدئولوژي سازمان پيشتاز مي‌توانست هدايت كند. ...اصولاً هيچگاه لفظ انقلاب را در مورد حركت مردم كه منجربه فروپاشي رژيم پهلوي شد به كار نمي‌بردند، بلكه لفظ قيام و خيزش و امثال آن را به‌كار مي‌بردند. آقاي منتظري در خاطرات خود مي‌گويند كه در زندان، مسعود نزد من آمد و موسي نيز نزد آقاي لاهوتي رفته بود. مسعود به من مي‌گفت شما كه با آیت الله خميني ارتباط داريد به ايشان پيغام بدهيد كه قيام را عقب بيندازد و به ايران نيايند تا ما بتوانيم مقدمات لازم را فراهم كنيم. آنها مي‌گفتند كه الان زمينه براي پيروزي انقلاب هست اما امام بعد از پيروزي چه خواهد كرد و حكومت را به چه كسي مي‌تواند بدهد به جز ما كه تنها نيروي مذهبي صاحب تشكيلات هستيم؟ همين صحبت را موسي خياباني نيز با آقاي لاهوتي مطرح كرده بود.

آقاي منتظري البته در جواب گفته بود كه من اينجا در زندان هستم و ارتباطي با آیت الله خميني ندارم. در آن زمان سازمان، تنها خود را واجد صلاحيت رهبري مي‌دانست و به اين منظور توجيهات لازم را از قرآن و نهج‌البلاغه نيز مي‌آورد و در سلسله مقالاتي با عنوان «مفهوم صلاحيت از ديدگاه علي» به اين بحث پرداخته مي‌شد كه تنها رجوي صلاحيت لازم در اين خصوص را دارد.

3- عامل ديگر مواضع آوانگارد (پيشتازي – پيشگامي – پيشتازنمايي) مسعود رجوي بود. رجوي در مسائل سياسي سعي مي‌كرد تندترين مواضع را در رقابت با چريك‌هاي فدايي خلق اتخاذ كند و اين كنش او در جبران احساس خودكم‌بيني شديدش در مقابل چريك‌هاي فدايي بود.

4- خصوصيات فردي رجوي او را در دستيابي به موقعيت برتر تشكيلاتي موفق مي‌كرد، خصوصياتي كه عمده آن از اين قرار است:
الف – زيركي  و قدرت طلبی وی
ب- توان  ژست عاطفي و احساسي
ج – ايجاد قداست براي خودش به عنوان تنها عنصر بازمانده مركزيت سابق(درحالیکه در همکاری با ساواک و عفو شده در زندان بود)
د – قدرت مغلطه و سفسطه
هـ - قدرت استفاده زياد از اهرم تشويق و تنبيه
و – قدرت سوژه‌آفريني و مساله درست كردن براي جمع كه نمونه بارز آن ازدواج ايدئولوژيك، ارتقاي ايدئولوژيك و طلاق ايدئولوژيك بوده است
ز- قدرت تئوريزه كردن بحران‌ها كه شايد اين، از مهم‌ترين موارد مورد اشاره باشد. رهبري سازمان و به‌ويژه شخص رجوي از قدرت (سفسطه) زیادی در تئوريزه كردن مسائل دروني و بحران‌هاي سازمان برخوردار بود. يكي از توريسين‌هاي سازمان در سال‌هاي 60 تا 63 فردي است به‌نام محمدحسين حبيبي‌خائيزي. او از كساني است كه تلاش‌هاي زيادي براي تبيين حركت‌هاي غيرمتعارف سازمان انجام مي‌داد. او در مورد ازدواج مسعود رجوي و فيروزه بني‌صدر (دختر بني‌صدر) نوشت كه اهميت اين ازدواج را بايد در پيام اسلامي و ايدئولوژيك آن جست‌وجو كرد و در جريان ازدواج مسعود با مريم قجر عضدانلو نيز استدلال كرد كه سانتراليسم دموكراتيك واقعي همين است كه توسط رهبر ارائه مي‌شود و به جايي مي‌رسد كه «شرك به مسعود» گناهي غيرقابل بخشش است؛ چرا كه به قول «ابريشم‌چي»: «خدا ته آسمانهاست و مسعود رو زمينه.»  مسعود جاباني در كتاب «روانشناسي خشونت و ترور» در توضيح و تبيين چنين رويكرد و حالتي مي‌گويد: «اساساً لازمه تشكيلاتي بودن در اطاعت تشكيلاتي معني پيدا مي‌كند و تشكيلات در خانم و آقاي رجوي خلاصه مي‌شود. از اين‌رو خانم رجوي مي‌گويد: رهبري، فكر است و نيروها دست و پا ... از زماني كه فرد به مناسبات حرفه‌اي سازمان وارد مي‌شود ... با هويت سازماني،‌ شكل ماشيني را به خود مي‌گيرد كه برايش برنامه‌ريزي شده است ... فرآيند اين مغزشويي به طلبكاري از مردم و بدهكاري به رهبري سازمان منجر مي‌شود؛ رهبري كه براي تمام سئوال‌ها جواب در آستين دارد و بر همه عالم و مسائل مرتبط با آن احاطه كامل دارد.»
اگر مخروط رهبري را در سازمان به‌خصوص بعد از كشته شدن موسي خياباني در نظر بگيريم و به اين نكته توجه داشته باشيم كه در اين مقطع فاصله رجوي با نفرات بعدي خيلي زياد (شد)بسياري از نكات روشن خواهد شد. جامعه‌شناسان در مورد شاه ايران نيز اين مخروط را ترسيم كرده و با تاكيد بر اينكه فاصله او با نفرات بعدي بسيار زياد بوده است، رفتارهاي او را تحليل كرده‌اند. به‌نظر مي‌رسد اين مساله، يكي از عوامل جدي در تبديل سازمان به فرقه بوده است. چرا كه وقتي فرد فاصله خود را با نفرات بعدي زياد مي‌بيند، اين حق را به‌خود مي‌دهد كه ديگران بدون چون و چرا از او حرف‌شنوي داشته باشند. اما سازمان طي يك پروسه طولاني به فرقه تبديل مي‌شود.

در دهه چهل سازمان ابتدا اصل «سانتراليسم دموكراتيك» را پذيرفت و سپس اصول «رهبري جمعي» و «انتقاد از خود» را پذيرا شد. سازمان اين اصول را از سازمان‌هاي انقلابي آن زمان كه عمدتاً ماركسيست بودند گرفته بود.اما از دهه 50 كه نشانه‌هايي از جريانات فكري ماركسيستي در سازمان پيدا شد به خصوص پس از متلاشي شدن سازمان در سال 54 و انشعاب سازمان به دو بخش مذهبي و ماركسيستي، چنين به نظر مي‌رسد كه حداقل اين اصل سانتراليسم دموكراتيك در آن زمان بر سازمان حاكم نبوده است. به‌گونه‌اي كه حتي تعداد كمي از اعضا در جريان درگيري‌هاي عقيدتي و درون گروهي كه منجربه تغيير ايدئولوژي سازمان شد قرار نداشتند؛ و وقتي كه اين مساله علني شد نيز بسياري از اعضا مات و مبهوت بودند كه درون سازمان چه گذشته است و چگونه اين مسائل پيش آمده‌اند.
در همين مقطع وقتي به بسياري از اعضا گفته مي‌شود كه سازمان ماركسيست شده است، آنها به‌خاطر وابستگي‌هاي شديد و سازمان‌زدگي‌شان و انضباط آهنين و سطح پايين آگاهي‌شان، ماركسيسم را انتخاب مي‌كنند، چرا كه هويت فردي خود را از دست داده‌اند. جالب آنجاست كه وقتي در زندان مشهد و شيراز نيز عده‌اي از اعضاي باسابقه و قديمي زنداني ماركسيست مي‌شوند، جناح مذهبي به رهبري مسعود از آنها مي‌خواهد كه فعلاً اين مساله را آشكار نكنند
مجموعه تحولات دروني با هدف مطيع‌سازي نيروها و تبديل رهبري جمعي سازمان مجاهدين خلق (كادر مركزي) به رهبري خاص (رجوي) و تبديل اين رهبري به عنصري مقدس و دست‌نيافتني به منظور فرمانروايي محض و بلااشكال در امر كنترل نيرو و خط‌دهي درون و بيرون، همگي از سازمان مجاهدين خلق يك فرقه ايدئولوژيك نظامي ساخت.
هرچند از سال 54 و درون زندان نيز رجوي اين موقعيت را با بايكوت كردن همه عناصر مساله‌دار و قلع و قمع همه مخالفان به‌وجود آورده بود اما از سال 58 قرائن و شواهد بيشتري براي اين موضوع مي‌توان يافت. تعطيل كردن آموزش‌هاي ايدئولوژيك، جمع‌آوري كتب قديمي سازمان، تقديس رهبري رجوي و بعدها نحوه برخورد با موضوع خانواده و طلاق‌هاي تشكيلاتي و انقلاب ايدئولوژيك، نتيجه چنين تحولي در سازمان بودند. بعد از كشته شدن موسي خياباني در سال 60 عملاً رهبري فرقه‌اي رجوي بلامنازع شده بود آنچنانكه مريم رجوي نيز بعدها به كرات از مكتب «مسعوديسم» يا «رجويسم» نام برد. به عبارتي رجوي خود را تنها نماينده بر حق خدا روي زمين مي‌دانست و سازمان خود را نوك پيكان تكامل معرفي مي‌كرد. او در عرصه سياسي خود را مساوي ايران مي‌دانست و ايران را بدون خود هيچ مي‌خواند."
 ادامه دارد.


Friday, January 30, 2015


رجوی دوباره جنون گاوی گرفت
 به مناسبت اطلاعیه اخیر فرقه ضاله رجوی مبنی بر انتشار اسناد پرداخت پول به اعضای شورا
مروری بر یک سری حقایق و نگفته ها به شیوه و به قلم رجوی

انجمن جوانان پارسیان –2015-01-30
وقاحت پروریی و دریدگی و خلق و خوی آدم فروشی رجوی حد و مرز را گذرانده است این مردک دلقک حتی به نامی که برای خود (رهبری عقیدتی) برگزیده رحم نمی کند و  اعمالش از هر آدم کینه ای و بی پرنسیب سخیف تر می باشد .او که  در نزدیکی سقط شدن است و بخاطر دوازده سال خزیدن درغار و سوراخ موش آنچنان بی ظرفیت و ضعیف نفس شده که مبارزه و انقلاب و صلح و همه چیز را از یاد برده تنها کاری که برایش مانده جنگ با یک سری انسان های یک لا قبای بیچاره ای هست که در مقاطعی از سر بدشانسی و بخت برگشتگی گرفتار فرقه  نحس او شدند و   این جانی وحشی بلایی بر سر آنان آورده که حتی پس از رهایی و فرار و جداشدن،  از آنها و  حتی  از اعضای  ویترینی شورای باسمه ای اش هم نمی گذرد.
باید گفت براستی که  این آقای وطن فروش منتهای سخافت  و دنائت  و پفیوزی را  ... رد کرده است...
در عین حال که بسیار از انتشاربرخی حقایق در این اطلاعیه مشعوف  شدیم . ولی قبل از هر چیز به  لحاظ انسانی نیز متاثر شدیم
 و اما نکات جالب اطلاعیه
1.     یک  قلم  دادن یک میلیون و دویست هزار دلار به  دو عضو شورا
2.     ادعای دادن  صد ها هزار دلار به آقای اسماعیل یغمایی. (یعنی به فردی که رسما عضو سازمان بوده البته باید گفت اگر از شما حقوق نمی گرفت باید از کی می گرفت وبا حساب ایشان کمتر از صدهزاردلاردر یک دهه آنهم بدلیل اینکه ایشان قبلا عضو سازمان بود و به اندازه سایر اعضای غیر مجاهد شورا نیاز نبوده مبلغ زیادتری برای نگهداشتن او بپردازند)
3.     برگرداندن یک قلم پول های خانم مکنیزی (ماهی 5000 یورو در طی دهسال) برابر با 600 هزار یورو می باشد.
4.     قبول مسئولیت انجمن ایران ید. (بخوانید انجمن پول شویی که به اسم کودکان جنگ از مردم اخاذی کردن و پول ها را خرج لباس های شاهزاده مریم و ساختمان ها و کاخ های شیک رجوی نمودن)
5.     پرداخت های حقوق های ماهانه هزاران یورو  و دلار به اعضای شورا  و گرفتن دست خط و امضا از آنان...برای روز محشر جدا شدن
اعضای علنی و غیر مجاهد  شورا تقریبا عبارتند از آقایان 1.منوچهرهزارخانی _2. پرویز خزایی – 3. ابراهیم مازندرانی –4. محمد شمس – 5.مهدی سامع  - 6.زینت میر هاشمی – 7. مسلم اسکندرفیلابی  – 8. همت آبادی– 9.محمدرضا اولیا – 10.سوسن عضدانلو –11.محسن عضدانلو- 12.منصور قدرخواه -  13.امیرآرام – 14.رحمان کریمی – 15.آندرانیک آساطوریان- 16.محمد قربانی – 17.عبدالعلی معصومی 18.سیمین منافی-  19.منوچهر ارسطو پور -20.عزیز پاک نژاد – 21.یزدان حاج حمزه  - 22.محمد مهدی ناهید – 23.منشور وارسته- 24.محمد حسین تسوجی- 25.حسین جهان‌سوز- 26.صوفی سعیدی – 27.بهزاد معزی-  28.اصغر ادیبی- 29.احمد رجوی-30. صالح رجوی- 31.هوشنگ رجوی – 32.حسین فرشید- 33.بهرام مودت – 34.حسین سعیدیان-  35.محمد علی شیخی-  36.فلور صدودی – 37.حمیدرضا طاهرزاده – 38.اسد طاهری- 39.سهیلا علیقلی 40.منصور لوایی-  41.حسین اسکندریان – 42.نصرالله اسماعیل زاده -  43.شهره امامی  و...
حال اگر در نظر بگیرید همین چهل وسه  نفر در طی بیست سال گذشته هر کدام 600هزار دلار گرفته باشند.  43 ضربدر 600هزار دلار رقمی برابر با 25800000 دلار(حدود 26میلیون دلار) تنها دست مزد چهل سه نفر از اعضای شورا می شود.
حال رقم دستمزد اعضای مستعفی و فوت و جدا شده هم اضافه کنید.
الهه – عارف – مرتضی – متین دفتری و بانو – باستان سیر- شکری-–  قصیم و روحانی –  گیلانی هشترودی و فوت شدگان :عالیوندی عمادرام-  منوچهر سخایی مرضیه..... حدود بیست نفر  ضربدر 600 هزار دلار برابر با 12 میلیون دلار
 یعنی فقط با آمار و ارقام پذیرفته شده از طرف خود فرقه تا همین جا رقمی برابر با حدود 38 میلیون دلار فقط صرف حقوق و هزینه حدود 50 تا 60 عضو شورا شده است.
راستی آقای رجوی نابکار از کیسه کدام خلق و از خون و رنج کدام شهیدان این حاتم بخشی ها را نموده ای. و 38 میلیون دلار (از کمک های مادران و خواهران و خانواده های شهیدان مقاومت !!!!!!!!!که به گفته خود با سختی و رنج فراوان جمع آوری نموده و برای سازمان می فرستادند را هزینه  زندگی و سفر و تفریح و گشت و گذار 50/ 60 نفر نموده ای؟)
ای خائن وخیانت کار به کدام حق و با چه مجوزی اینگونه پرداخت های میلیون دلاری  نموده ای و باز هم برای خرکردن ما می گفتی  هزینه های ما ازقلک بچه های هواداران و خانواده های شهیدانمان تامین می شود.

6.     جالب اینجاست که در کنار این اسناد خیلی از وقت ها سندهایی مبنی بر دادن 500 تا 2000 دلار مبلغی که پس از سی سال به یک عضو جدا شده می  دادند را نیز با پررویی درج می کردند. راستی در کنارانتشار اسناد پرداخت میلیون دلاری به این اقایان نازپروده شرم نمی کنید که اسناد پرداخت 500 دلاری را هم چاپ نموده و با دریدگی تمام  مدعی هم هستید.
نه قلمی و نه قدمی  نمی تواند جنایت ها  و خیانت های روز افزون تو مجرم و جانی و زائده خلق قهرمان ایران را توصیف کند.

 حال شما در کنار آن اطلاعیه که با قلم و شهادت سازمان مجاهدین منتشر می شود که فقط یک قلم یک میلیون و دویست هزار دلار(1200000)به دونفر پرداخت کرده و... تا اینجا متوجه شدیم حدود 40000000 میلیون دلار به اعضای شورا پرداخت شده است.
در مقابل این عمل ضدانسانی و سراسر دوز و کلک و خائنانه را بنگرید. حدودا زیر 3000 نفر از اعضای کهنسال و بیمار در کمپ لیبرتی بصورت کاملا غیر قانونی باقی مانده و نگه داشته شدند . که با مبلغی یک دهم این پول ها هم می شد آنها را تا کنون از آنجا خارج کرد.
ولی ببیند چگونه مزورانه همان اعضایی که خود در کنارساحل و در زیر آفتاب اروپا زندگی می کنند قلم می زنند و اصرار برماندن این نفرات درعراق می کنند

بخشی از چرندیات  مهرداد هرسینی در سایت همبستگی ...« به‌راستی سؤال اینجاست که چرا طرف‌های ذی‌ربط در این امر مهم و انسانی تاکنون از مسئولیت‌های خود برای حفاظت و امنیت جان پناهندگان ایرانی در کمپ لیبرتی سرباز زده‌اند؟ به‌راستی در این وانفسای ”مذاکره و معامله“، دیگر چه بلایی باید برسر فرزندان و خواهران و برادرانمان در عراق بیاید تا قدری دنیای ”بی‌مروت“ ز خواب خرگوشی بیدار شده و نسبت به وظایف صرفاً انسان دوستانه خود اقدام لازم به عمل آورد؟ چه تعداد دیگری از ساکنان باید شهید، اسیر و زجرکش شوند تا این کمپ به‌عنوآن‌یک ”کمپ پناهندگی“ تحت نظر کمیساریای عالی پناهندگی ملل متحد قرار گیرد؟»
  لعنت خدا برشما انسان نما ها که اینگونه برای ماندن و زجرکش شدن آن بخت برگشتگان در لیبرتی یقه می درانید.و چهره مهربانتر از دایه به خود می گیرید.و باچندهزار دلار می خواهید خط رجوی بیمار برای ماندن افراد در لیبرتی را با مظلوم نمایی پیش ببرید درحالیکه بخوبی میدانید بحث تبدیل کمپ لیبرتی به یک کمپ پناهندگی از اساس انحرافی و جز بازی رجوی برای به کشتن دادن تمامی این افراد در لیبرتی نیست. تا بازهم شما دلارهای بیشتری به جیب بزنید.








                                      

Thursday, October 30, 2014



آیا رجوی می تواند  از مخفیگاه بیرون بیاید.

 چند وقت پیش مریم قجر  بانگ شادی برآورد که پرونده ژوئن مختومه شده و ما تبرئه شدیم. همان پرونده ای که در11 سال پیش در پی فرارش به فرانسه به همراه تنی چند از سران بالای سازمان و مبلغ 7 میلیون دلار که در اتاق خوابش جاسازی نموده بود دستگیر شد.
در همان حال بعضی خبرگزاری ها اعلام کردندبا اینکه مریم قجربا 7 میلیون دلار پول دستگیر شده در بازرسی ها مشخص شده اعضای همراهش حتی فاقد لباس مرتبی بوده و بعضا لباس زیر پاره به تن داشته اند.
همان پرونده ای که بعدها مریم قجر در بازجویی اش  سیلی نخورده از ترس گفته بود من عضو سازمان مجاهدین نیستم و از سازمان مجاهدین برائت جسته بود. همان پرونده ای که بیش از بیست  تن را مجبور به خودسوزی نمود.
این همان مریم قجری است که از شجاعتش داستان سروده بودند که در فاز سیاسی قرص سیانور حمل نمی کرده! وترسی از شکنجه نداشته (که البته آقای مصداقی به خوبی علت همین موضوع را نیز بررسی نموده بودند!)
و این همان سازمانی است که رهبر مخفی و فراری آن برای آزادی زنش دستور خودسوزی به اعضایش را داد که در پی آن دو نفر بیگناه جان خویش را از دست دادند و نزدیک به بیست ناقص العضو برجای گذاشت  که تا مدت ها برای دیده نشدن صورت هایشان ازانظار پنهان نگه داشته می شدند صحنه های خودسوزی که انزجار بسیاری از مردم خارج کشور و اعضا را در برداشت.
 و اما بالاخره با تلاش های خانم رئیس پرونده مختومه شد.
با خرج میلیون ها دلار پول بادآورده عربستانی و اسرائیلی هم از لیست سیاه اروپا و امریکا خارج شدند.
 جدیدا که مالکی هم رفت و "دوران هم عوض شده"حالا باید گفت آقای رجوی چه مرگش است که از سوراخ موش بیرون نمی آید. و چرا اینقدرمی ترسد.
 او که گفت من مسئول پاسخگویی به همه اعمال هستم و سنگ بزرگی را برداشت.
 حال به بینید چه خار و خفیف دست به دامان ژنرال بازنشسته آمریکایی شلتون شدندو از زبان او باز هم خواهان ماندن درعراق شدند.
و با بیشرمی و بیشرفی تمام بازهم دوره گردی راه انداخته اند تا زمانی دیگر بخرند.
 با نگاهی اجمالی به چند سال اخیر هر منصفی درمی یابد.
اولا"   لانه درب بسته و مخوف فرقه رجوی که از آن بعنوان کانون استراتژیکی نبرد نام می برد تعطیل شده و توسط عراقیان تصرف شده و هرگز به آنان بر نمی گردد.
 دوما" در چند سال اخیر بیش از هزار تن از اعضای قدیم و باسابقه و جدید از  تشکیلات فرقه فرار کرده شد. و حقایق تکان دهنده ای را افشا نمودند.
سوما" افراد نجات یافته حقایقی را افشا نمودند که تا کنون سازمان مجاهدین حتی نتوانسته یکی از اصلی ترین این فجایع را بطور رسمی انکار نموده و یا دریک مجمع  حقوقی و بی طرف پاسخ دهد.
(به جای آن مسعود رجوی شیادانه با یک کار وارونه در یکی از جلسات عمومی دریک عمل صد وهشتاد درجه برعکس اعتقادات اموزشی سازمان اقدام به نشر مطالب خصوصی گرفته شده از اعضا نمود.)
چهارما" با افشای یک سری حقایق از جمله سواستفاده  اخلاقی از زنان توسط شخص رجوی از سازمان مجاهدین چهره دیگری رو شد.
سواستفاده جنسی از زنان رده بالا و تشکیل حرمسرا و به عقد درآوردن بسیاری از زنان با اسم رهبر عقیدتی و رقص رهایی و ناموس رهبری خواندن از کارهای جنایت کارانه ای بود که کمتر در فرقه های دیگر با این ابعاد مشاهده شده بود ...
 ودر کنار  آن کنار گذاشتن مردان در همه رده ها و بیکاره کردن آنان و لاجرم تحقیر و اوت کردن آنها به حاشیه سازمان(محمد حیاتی ، منوچهر عطایی، مهدی افتخاری، علی زرکش، سعید جمالی،و....)
پنجم . کنترل پلیسی و مافیایی افراد جهت ممانعت از خروج از کمپ ها.
 عدم دسترسی افراد به  وسایل ارتباط جمعی به مانند اینترنت و ماهواره   وتماس با خبرنگاران و خانواده ها و مجامع حقوقی عدم امکان  ارتباط ازاد با خارج از لیبرتی  
سالها ست  که نفرات درون کمپ های سازمان مجاهین  حتی از امکان  داشتن یک موباییل ساده  و تماس با خانواده  ویک ارتباط ایمیلی محروم هستند.  
ششم. رو شدن زندان های متعدد و خودکشی و کشتن و سربه نیست کردن تعدادی از اعضای ناراضی در زندانها  یا در مناسبات تشکیلات و در کنار سایر دوستانشان.
ششم:.. بایکوت فرقه و عدم جذب نیرو و آغاز فروپاشی و اضمحلال تشکیلات با آگاهی سازی و روشن شدن بخشی از ماهیت فرقه ای رجوی (جذب نیرو درتشکیلات به صفر رسیده است.)
و با این پرونده ننگین بعدازیازده سال از سقوط صدام و درخوست به حق کشور عراق مبنی برخروج از عراق به نحو بسیار ظالمانه ای در یک اقدام شیادانه،  باردیگر از زبان یک ژنرال شروع  به خط دادن به حیدر العبادی نموده و از دولتمردان  عراقی می خواستند آنان را به عنوان مزدور بپذیرند و به انها پناهندگی اعطا نموده و از آنان به مانند دوران صدام حمایت نمایند و برعلیه ایران بکار گیرند.
با این اوصاف حال که پیروزی های مکرر هم اعلام می شود. پس  چگونه است اقای رجوی نمی تواند از مخفیگاه خارج شود.
 بسیاری از جداشدگان در طی این سالیان مطالب مستند و ظلم هایی که در تشکیلات در طی سالیان به آنان روا شده را برملا نموده اند و خواهان پاسخگویی شده و سران تشکیلات از جمله رجوی  را به چالش کشیده اند و درخواست پاسخگویی دارند:
اولا بگوید  به چه دلیل  به  ناموس مردم و زنان ودختران بیگناه این مملکت خیانت نموده و آن ها را از همسران و خانواده ها جدا نموده و آنها را به زور تصاحب نموده
دوما به چه علت خود را صاحب خون و نفس اعضا خوانده و آنها را به بردگی می کشاند.
 به چه علت در قرن بیست ویکم اجازه تماس و برقراری ارتباط به آنان نمی دهد.
به چه علت فرمان خودسوزی دهها نفر را فقط برای نجات زنش از زندان اروپا می دهد.
به چه علت ممانعت از خروج نفرات از عراق می نماید
با چه منطقی با زهم خواهان ماندن در عراق آتش و خون هستند
به چه علت داعش را نیروی مبارز و عشایر انقلابی می خواند.
به چه علت جداشدگان را متهم به مزدوری می کند همان ها که بیش از ده تا بیست سال عمر خود را در این فرقه سپریی کرده اند.
 از چه می ترسد که به جدا شد گان در خارجه  مبلغی بیش از پانصد دلار در ماه   حق و سکوت می دهد و به آنها حکم می کند زبان نگشوده و حتی با خانواده هایشان تماس نگیرند و آانها را همچنان در چنبره خود نگه می دارد و به اجبارحکم هواداری می گیرد.
به چه علت بطور مستمر دنبال مدرک سازی  و گرفتن سند و امضا از اعضا است و نگران جدایی و و فرار آنان  می باشد.
و با چه منطق ودینی اقدام به تحقیر و خرد کردن شخصیت اعضا نموده  وجان و روح آن ها را به گروگان گرفته است.
براستی با این همه ظلم و ستم رجوی با چه رویی می تواند پاسخگوی این همه ظلم و شیادی باشد و مریم قجر چگونه باز هم با پررویی تمام دم از آزادی زنان و تشکیل شورای مرکزی جدید می دهد
 آیا این هم حقه جدیدی برای در بند نگه داشتن تمام زنان درون تشکیلات و ادامه دزدی هایش نمی باشد.تاریخ پاسخگوی این سوالات خواهد بود و روزشکست و شرمساری مضاعف رجوی و مریم قجر نزدیک است.

انجمن جوانان پارسیان 30اکتبر2014

Tuesday, October 7, 2014



9. محمد شعبانی همت  معروف به باقر
مزدور  دیگر ارسالی رجوی به آلبانی




 انجمن نجات پارسیان :
محمد شعبانی همت معروف به باقر   از نفرات قدیمی تشکیلات فرقه رجوی  و دارای سابقه طولانی در سرسپردگی می باشد.
او  در  زمان های قدیم در سمت  فرمانده یکان  در  محورهای نظامی  کار می کرد.
باقر شعبانی هم  به مانند سایرمردان بخت برگشته تشکیلات پس از سال 1372 که در ظاهر زنان در مسند امور نشستند در مراکز بعنوان افسر عملیات و اطلاعات بکار گرفته شد.  بخشی از کار  آن مردان آموزش و  نظارت به کارتیم های عملیاتی بود ولی بخش عمده  کار  مردان  با سابقه  و قدمت درتشکیلات که از آنان بعنوان افسر عملیات و اطلاعات و امنیت یاد می شد سرکوب ، نگهداری و جلوگیری از ریزش اعضای ناراضی در فرقه بوده و می باشد.
از سال 1372 هم زمان با برگزاری جلسات  باصطلاح حوض رجوی که" قوانین خروج از فرقه را برشمرد و اعلام نمود از این پس "بریده" نداریم و هر کس بخواهد برود مشمول دو سال زندان خروجی خودمان و 8 سال زندان عراق می شود، فشارها و سرکوب درون تشکیلات برای نگه داشتن اعضا  مضاعف شد  جلساتی تحت عنوان دیگ و تعیین تکلیف و جمع  همراه با برخورد های مستمر برگزار می شد. سرکردگان و گردانندگان این شوها  برادران مسئول!  یعنی همان افسران ستاد ( افسر اطلاعات و عملیات امنیت)  و زنان تازه به دوران رسیده فرمانده بودند و برگزاری این جلسات از اهم کارهای فرقه بود.
 «بطوریکه مژگان  پارسایی بارها در جلسات عمومی اقرار  و گله می کرد کار درجه یک من و مسئولین شما ازیک تا هزار تشکیلات بوده و بیش از 90 درصد وقت من را تشکیلات و برخوردهای تشکیلاتی می برد»
یعنی به روشنی بیان می کردند که وضعیت تشکیلات آنچنان در خطر است که کار مهمی جز نگهداری و برخورد با اعضا ندارند...
باقر شعبانی چند سالی  هم در اروپا در کشورهای آلمان و فرانسه تحت عناوین دروغ  پروفسور و کمک به انجمن های خیریه...مشغول اخاذی و کلاهبرداری از شهروندان و کارمندان ....بود و دارای پرونده قضایی در عراق  هم  می باشد.
باقر شعبانی بعد از سقوط صدام در سال 2003 درسمت فرمانده قرارگاه به همین شغل "شریف" نگهداری اجباری و فریب نیروهای جدید الورود در قرارگاه پذیرشی مردان گمارده شده بود.
  او  در   سوابق ننگین خود شرکت در عملیات کردکشی در سلسله عملیات موسوم به  مروارید را دارد که برعلیه  معترضان شیعه و کردهای مظلوم  عراق به گناه قیام برعلیه صدام  انجام شد و شریک در قتل و  کشتار آنان است   و براین اساس اسم او نیز در لیست تحت تعیب قضایی عراق قرار گرفت.
البته سیاهترین برگ کارنامه باقر شعبانی نیر به مانند همپالکی های دیگرش  شرکت در شکنجه و  زندانی و قتل می باشد.
او هم  در سال 1373  که بیش از 500 نفر از اعضای ناراضی تشکیلات را به زندان های مخوف رجوی فرستادند در آن پروسه بعنوان زندانبان و شکنجه گر  سایر دوستانش  مشغول به فعالیت شدو در آن مدت یکبار دیگر بی اراده  گی و آلت دست بودن خود را به اثبات رساند.
ازدیگر رذالت های پنهان وی بنابر مستندات شرکت در ربودن و شکنجه و کشتن سه تن از پاسداران در سال 60 می باشد.
http://www.leymer.ir/?p=62158
او  به واسطه همین اعمال ننگین و بدلیل سابقه زندانبانی و به بند کشیدن اعضای ناراضی،   برای رفتن به آلبانی انتخاب شد و در آلبانی نیز به همین شغل شریف ! گمارده شده است.
 طبق اخبار  رسیده این جماعت کهنه کار در  طی پروسه دو ساله در کشور آلبانی به همان کار تهدید و ارعاب و تطمیع نیروهای جدا شده  مشغولند تازمان بیشتری برای جلوگیری ازفروپاشی  و اضمحلال کامل سازمان و تشکیلات فرقه رجوی بخرند.
همانطور که قبل تر از این اعلام کردیم . کنترل و به زور و زر نگه داشتن انسان هاو تشکیل یک اردوگاه جدید در کشورآلبانی تلاش مذبوحانه ای است که نمی تواند از فروپاشی و به آخرخط رسیدن فرقه جلوگیری کند واین طناب پوسیده به زودی پاره شده و همه آنان را به قعرچاه خواهد فرستاد.

فعالیت های  این عناصر ضد بشر که قصد دارند کمپ آلبانی را نیز به یک اردوگاه فرقه ای تبدیل کنند مخفی  نخواهد ماند و اعمال و قوانین ضدبشری آنها به مجامع بین المللی و حقوق بشری گزارش می شود.
8.افشین ابراهیمی 
 از مزدوران ارسالی رجوی به آلبانی



افشین ابراهیمی سالها ست که  وفاداری و مزدور ی خود را با شکنجه دیگر دوستانش به اثبات رسانده اکنون نیز در آلبانی مسئولیت  کنترل و جاسوسی دیگر جدا شد گان را در ادامه زندگی نامبارکش  انجام می دهد.
افشین ابراهیمی  متولد 1962 که اکنون حدودا"52 ،51 ساله می باشد. سال ها در کمپ اشرف روزگار گذرانده و مدارج مزدوری را در آنجا طی نموده است.
آآلا
 افشین ابراهیمی از  فرماند هان  نظامی کار قدیمی می باشد..
  پس از اینکه در یکان های  کمپ اشرف، بدستور رجوی رهبر فرقه  زنان را باصطلاح در مسند امور قرار  دادند  افشین ابراهیمی در همان مراکز نظامی   سال ها بعنوان افسر اطلاعات و عملیات کار می کرد و در کارآموزش و ارسال تیم های عملیاتی مرکز تحت مسئولیتش فعالیت می کرد. او مدتی  زیر بار کارکردن فرمالیستی  در زیر دست  زنان نمی رفت  که با وی برخورد تشکیلاتی شده  و  برای تنبیه  او سطح تشکیلاتی اش  را مدتی  پایین کشیده بودند.
  افشین ابراهیمی در سال 1370 شمسی نیز یکی  از فرماندهان  نظامی سازمان در عملیات موسوم به مروارید بوده است و در حمله و کشتار نیروهای مظلوم کرد عراق نیز دست دارد. و به همین دلیل نام وی نیز در لیست تحت تعقیب قضایی قرار دارد.
او  در طی  سالیان مدارج مزدوری، وفاداری و ربات شدن  خود را به سران گروه رجوی به اثبات رساند.  در سالهای 1372 تا1382 که اعضای ناراضی در کمپ ها  اجازه خروج نداشتند توسط مردان ستاد هر مرکز تحت کنترل  و استراق سمع و نظر بودند و از شیوه های جلسات محاکمه و تحقیر گرفته تا بنگالی کردن و زندان های دوساله ، برای نگهداشتن افراد  و خارج کردن فکر خروج از اشرف از مغز و روح افراد هر کاری را انجام می دادند... اواخر سال 1381 و در اوان جنگ نیروهای  ائتلاف با دولت صدام که تعداد ناراضیان در کمپ های سازمان بیشتر شده بود کنترل از نفرات ناراضی و خواهان جدایی بیشترو خشن تر شده بود. افشین ابراهیمی که آن زمان نیز  مسئولیت کنترل و جاسوسی نیروها را بعهده داشت هم یکانی های وی در خاطراتشان گفته اند او یکی از نفرات جدید الورود (کمال حیدری) را هنگام فرار از فرقه به قتل می رساند .
 فرد مزبور که در قرارگاه جلولا بود و  از وضعیت تشکیلات فرقه به تنگ آمده  بود در طرحش  قصد داشت به طرف قصرشیرین فرار کرده و خود را نجات دهد ...   که افشین ابراهیمی و فرد دیگری به تعقیب وی پرداخته و او را از پشت به رگبار می بندندکه در دم کشته می شود. ( سپس سران سازمان برای پوشاندن این جنایت نام وی را در اسامی نفراتی که در بمباران جنگ82 کشته شده اند بعنوان "شهید" ! اعلام می نماید.)
http://mordabemojahedin.mihanblog.com/post/275
 افشین ابراهیمی همچنین در کارنامه خود سابقه زندانبانی  نیز دارد ...او هم  یکی از افرادی است که  در سال 1373 به هنگام تشکیل زندان های مخوف  رجوی در سمت زندانبان و کنترلی نفرات زندانی کار می کرد و از جریان بگیر و ببندها و  و اسامی زندانیان و شکنجه شده ها و مقتولین مطلع  می باشد که می بایست در این رابطه نیز روزی پاسخگوی اعمال خود باشد.
افشین ابراهیمی اینچنین در دستگاه فرقه از خود بیخود و بی اراده و مسخ شده است که اکنون  باز هم وی را به"شغل شریف" جاسوسی و کنترل جداشدگان در کمپ آلبانی گمارده اند. تا همچنان تارهای نحس تشکیلات را بر سر افرادی که روزگاری از بدحادثه اسیر فرقه شدند نگه دارد و رهایی آنان را به  حسرت تبدیل کنند.
 بدون شک رجوی جنایتکار  و متجاوز به ناموس و جان و مال مردم، این خیانتکار وقیح  و  روانی  و سایر سرکردگان قاتل و زندانبان او  می بایست روزی پاسخگوی اعمال ننگین خود باشند. و از عبرت تاریخ و جزای کار خود گریزی نخواهند داشت.


7.حسن نظام الملکی از عناصر ضد اطلاعات و بازجو و زندانبان سیستم رجوی


 حسن نظام الملکی  از فرماندهان قدیمی سازمان مجاهدین می باشد که تا سال 1370 در موضع فرمانده عملیاتی قرار داشت او از سال 70به بخش  اطلاعات سازمان منتقل شد و تاکنون یکی از اصلی ترین نفرات اطلاعات می باشد
در زمان صدام حسین او یکی از طرف حساب های اطلاعاتی سازمان با استخبارات عراق بود.
او  هم در کارنامه سیاه خود همکاری با افسران بعث عراقی  جمع آوری اطلاعات از وطن و مزدوری برای صدام حسین را یدک می کشد.
سازمان از وی بعنوان تحلیل گرو کارشناس مسائل سیاسی داخل ایران و ... بیان یک سری اراجیف در رابطه با جدا شدگان در برنامه های متعدد استفاده می نماید. اماواقعیت این است که کار اصلی این دسته از گماشته گان اطلاعاتی رجوی فریب  تعدادی از مردم ایران از  طریق تماس  تلفنی  و دیگر شیوه های شیادی است آنها  با اسامی انجمن ها و تشکل های موهوم  با ادارات دولتی و ملی دانشگاه ها و مراکزحساس  جهت  بدست آوردن اطلا عات تماس گرفته و برای گرفتن اطلاعات کشور چنین اقدامات خیانت کارانه ای انجام می دهند.  هم چنین اجیر کردن مزدور در عراق برای تهیه خبر و مزدوری و وطن فروشی کار خیانت کارانه دیگر آنان می باشد.
آقای نظام الملکی در در زندانبانی و شکنجه نفرات در سال 1373 نیز نقش داشته  و بسیاری از نفراتی که در این پروسه زندانی شده اند از وی نام برده اند.
هم چنین آقای جواد فیروزمند در خاطرات شان در باره این شخص چنین نوشته است:
«مهدی ابریشمچی، حسن نظام الملکی،مهوش سپهری،بتول رجایی،گیتی گیوه چین یان زاده و فهیمه اروانی از زندانبانان و شکنجه گران من بودند.مهدی ابریشمچی و حسن نظام الملکی شخصا مرا در روزهای متمادی شکنجه کرده و استخوان سینه ام با ضربه نوک پای مهدی ابریشمچی شکست که بدلیل مداوا نشدن و کج جوش خوردن هنوز هم در سرما و گرما درد می کند.حسن نظام الملکی در گوشه چشم ام خودکار فرو کرد و همراه با مهدی ابریشمچی با قرار دادن چند خودکار در بین انگشت هایم مفاصل انگشتان هر دو دست ام را تا چند سال از کار انداختند و»

 رجوی  جنایتکار و خائن بایستی بداند که  روزی به سزای اعمال خویش خواهد رسید