رجوی رهبرخودکامه فرقه سازمان مجاهدین را بهتر
بشناسیم
قسمت اول
انجمن پارسیان –2015-02-10 برابر با21-11-1393
سازمان
مجاهدین خلق ایران در سال 1344 با مشی مبارزه مسلحانه برعلیه رژیم سلطنتی حاکم ،
توسط سه نفر از فارغ التحصیلان دانشگاهها بنامهای محمد حنیف نژاد ، سعید محسن و
علی اصغر بدیع زادگان بنیان نهاده شد . این سه نفر که به بنیانگذاران سازمان
معروفند ، توانستند با مطالعه و الگو برداری نمونه ای از انقلابات شوروی ، چین،
ویتنام و کوبا 6 سال بطور مخفیانه به جذب و آموزش نیرو ، تهیه امکانات اولیه و جلب
حمایت برخی منابع مالی بپردازند . آنها توانستند تشکیلاتی هر چند نوپا و شکننده ،
اما منظمی را پایه ریزی نموده و تقریبا آماده ورود به صحنه عمل گردند ، اما درسال1350بطور ناگهانی و بسیار
غافلگیرکننده و مشکوک به یکباره تمام کادر مرکزیت و بیش از 98% اعضاء آن توسط
ساواک شاه دستگیر و روانه زندان گردیدند و پس از محاکمه های نمایشی ،همه کادر
مرکزیت به جز مسعود رجوی به جوخه های اعدام سپرده شدند .
مسعود رجوي متولد سال 1327
از شهر طبس می باشد وی درمشهد زندگی کرده و فارغالتحصيل رشته حقوق دانشگاه تهران در سال
1350 است.
او در سالهاي 45 تا 46 توسط حسين احمديروحاني
عضوگيري شده و به عضویت سازمان
مجاهدین در آمد تا سال 48در بخش ایدئولوژی
سازمان کار می کرد و در سالهاي 48 و 49 نيز جهت آموزش به فلسطين رفت كه سفر او
نيز همزمان بود با حادثه ربودن هواپيما در دبي. رجوي در سال 1350 به عنوان جوانترين
عضو مركزيت سازمان شناخته ميشد. او در سال 50 كه سال ضربه رژيم شاه به مركزيت
سازمان بود دستگير و به حبس ابد محكوم شد. (حکم وی اعدام بود که به دلیل همکاری وی
با ساواک این حکم تعلیق شده و به حبس ابد تبدیل شد ) وی دربازجوئی تاریخ دستگیری خود را ۴ شهریور اعلام
کرده، اما در کارت بازداشتگاه متهمین، تاریخ بازداشت وی اول مرداد یعنی حدود یک
ماه قبل از ضربه شهریور ذکر شدهاست بنا بر گفته روزنامه حکومتی کیهان که همان
زمان منتشر شد، وی اطلاعات مفصلی در مورد کادرها و اعضای بازداشت شده و نشده و نیز
کروکی محل اقامت آنها را در اختیار ساواک قرار داد. تا جایی که ارتشبد نعمت الله
نصیری، رئیس وقت سازمان امنیت، وی را از همکاران ساواک معرفی میکند برای دلیل اینکه وی بر خلاف سایر سران سازمان به اعدام محکوم نشد، در
کتب و نشریات رسمی سازمان پس از انقلاب همواره تاکید میشود که بر اثر فشار بینالمللی
و اقدامات برادرش کاظم رجوی(ساکن سوئیس) اعدام وی لغو گردید اما روزنامه کیهان آن
موقع از قول نصیری بیان میدارد که: «چون در جریان تعقیب، کمال همکاری را در معرفی
اعضای جمعیت به عمل آورده و در داخل سازمان نیز برای کشف کامل شبکه با مامورین
همکاری نموده، به فرموده مبارک شاهانه، کیفر اعدام او با یک درجه تخفیف به زندان
دائم با اعمال شاقه تبدیل گردیدهاست.» (هم چنین در سند های افشا شده از اعضای
ساواک خصوصا آقای پرویز ثابتی وی دست به افشاگری جدیدی زده و اعلام نمود کاظم رجوی
برادر مسعود رجوی در سوئیس در همکاری با ساواک ایران و بنوعی نماینده سازمان امنیت ایران در این کشور بوده است.)
در سندی از ساواک درباره
مسعودرجوی اینچنین آمده است: «نامبرده بالا [مسعود رجوی] که از محکومین سازمان
باصطلاح آزادیبخش ایران وابسته به نهضت آزادی است و در دادگاه تجدید نظر نظامی به
اعدام محکوم گردیده بعد از دستگیری در جریان تحقیقات کمال همکاری را در معرفی
اعضاء سازمان مکشوفه بعمل آورده و اطلاعاتی که در اختیار گذارده از هر جهت در
روشن شدن وضعیت شبکه مزبور مؤثر و مفید بوده و پس از خاتمه تحقیقات نیز در داخل
بازداشتگاه همکاریهای صمیمانهای با مأمورین بعمل آورده لذا به نظر این سازمان
استحقاق ارفاق و تخفیف در مجازات را دارد.
در ادامه در مطلبی از آقای خسرو تهرانی در باره
وضعیت رجوی در زندان چنین می خوانیم
اما آنچه در اين زمان جالب توجه است اين است كه اگرچه مركزيت دستگيرشده
سازمان همگي در دفاع ايدئولوژيك خود، بارها از آيات قرآن و نهجالبلاغه استفاده ميكردند
و آمريكا و شاه را مستقيم مورد خطاب قرار ميدادند ولي مسعود رجوي، دفاعيات طولاني
خود را بدون «بسمالله الرحمن و الرحيم» يا «بهنام خدا» و بدون اينكه مستقيماً
شاه را مورد خطاب و حمله قرار دهد انجام ميدهد و در هيچ بخشي از دفاعيه خود نيز
به مبارزه مسلحانه به طور مستقيم اشاره نميكند.
رجوي خيلي زود در زندان به عنوان باقيمانده مركزيت توانست بچههاي
سازمان را حول خود جمع كند، اگرچه در كنار او موسي خياباني، سعادتي – مهدي ابريشمچي
– علي و مهدي خداييصفت و ديگران نيز بودند؛ تا اينكه ماجراي سال 54 و علني شدن
جريان تغيير ايدئولوژي پيش آمد و مسعود رجوي به همراه تعداد معدودي از اعضاي
زنداني از خطمشي و ايدئولوژي قبلي سازمان دفاع كردند و به اين وسيله توانستند ضمن
كنار زدن افراد ناراضي مانند محمد محمديگرگاني و لطفالله ميثمي جريان سازمان را
درون زندان سازماندهي كنند. در سال 57 نيز سازمان خارج از زندان در واقع واجد نيرو
و پايگاه جدي نبود و نيروي او محصور درون زندان بود. اما همين عناصر درون زندان و
كادرهايي كه رجوي ساخته بود توانستند سازماندهي قابل ملاحظهاي در بيرون از زندان
در سال 57 به وجود آورند.
رجوي بدينترتيب از سال 50 و بهخصوص از سال 54 .... نسبت به ساير
كادرها و اعضاي مجاهدين به لحاظ توانايي برتري قابل ملاحظهاي پيدا كرده بود. ...اگرچه
شخصي هوشمند ... بود اما اين استعداد و ظرفيت او با ظرفيت انقلابي به بزرگي انقلاب
شكوهمند اسلامي همخواني نداشت. به قول مهدي خانباباتهراني، از اعضاي سابق حزب توده
و از بنيانگذاران كنفدراسيون دانشجويان، بنابه موقعيت ممتاز و بيمانندي كه رجوي
در سازمان داشت، امر بر او مشتبه شده بود كه تمامي علم و دانش را يك جا به دست
گرفته است و رهبر بلامنازع و ناجي است. سازمان مجاهدين خلق در بدو تأسيس و گسترش
تشكيلات براساس الگوي اقتباس شده از ماركسيستها مبتني بر «سانتراليسم دموكراتيك»
يا مركزيتگرايي مبتني بر رأي اكثريت اداره ميشد. و به تاكيد سازمان، پس از انقلاب
افراد رهبري دقيقاً بر مبناي صلاحيتهاي واقعي مشخص ميشدند.
اما برخي معتقدند كه اگر در فاصله بين سالهاي 57-50 همان سانتراليسم
بر سازمان حاكم بود در سالهاي 50-44 يعني زمان حضور بنيانگذاران و
كادرهاي اوليه، نيز دموكراتيك بودن و شورايي بودن تقدم داشت و در فاصله 50 تا 57
اما فردگرايي و ديكتاتوري بود كه در اولويت و تقدم قرار گرفته بود. آنچنانكه
سال 57 تا 58 را اگر دوره انتقال محسوب كنيم اما در سالهاي 58 تا 62، اين
«فردگرايي» رجوي بود كه بر سازمان حاكم شده بود تا آنجا كه در سال 1363، «فرقهگرايي»
در سازمان بهصورت پديدهاي روشن و آشكار درآمد.
سازمان رابطه رجوي و اعضا را همچون «كوهنورد» و «راهنما» ميدانست و
اعتقاد داشت كه براي دوري از آنارشيسم و ليبراليسم اعضا ميبايست از مركزيت تبعيت
محض داشته باشند. لذا در تبيين نسبت بين مركزيت و دموكراسي، سازمان تصريح ميكرد
كه «تقدم با مركزيت» است. اولويت و تقدم مركزيتگرايي در طول حيات سازمان – از بدو
تشكيل تاكنون – كاركردها و آثار بنيادين مختلفي از جهات ايدئولوژيك، تشكيلاتي و
رواني داشته است.
در اواخر سال 50 و سال 51 رهبران سازمان و كادر مركزي اعلام شدند.
اتفاقات بيرون و درون زندان در نهايت امر باعث شد كه دو تن از اعضاي سازمان يعني
مسعود رجوي و موسي خياباني در تشكيلات داخل زندان بالا بيايند. اين دو نفر بهرغم
اختلافات و تشتت اعضا توانستند با اعمال فشار و جوسازي رهبري را به دست گيرند و
گروهي از اعضا را گرد خود جمع كنند و مدعي شوند كه وارثان اصلي و حقيقي سازمان
آنها هستند. آنها توسط مركزيت درون زندان و به وسيله توجيه كردن افراد، تشكيلات
جديدي را پايهريزي و افراد مخالف را حذف كردند و اين نمايشگر همان توجه به مركزيتگرايي
بود كه از سال 1357 به بعد آنها نام جنبش ملي مجاهدين و سپس سازمان مجاهدين خلق را
به خود اختصاص دادند.
اين جمع شامل مسعود رجوي، موسي خياباني، علي زركش، مهدي ابريشمچي،
محمود احمدي، محمود عطايي، مهدي خداييصفت، .... و محمدرضا سعادتي ميشد كه روي
سعادتي البته بايد تاكيد ويژه كرد چرا كه او نقش بسيار مهمي در شكلگيري جريان فوق
داشت. اگرچه حرف اصلي را مسعود و موسي ميزدند و افرادي مانند ميثمي و محمدمهدي
گرگاني را نيز كاملاً بايكوت كرده بودند.
از اين مقطع به بعد روشهاي جديدي در رهبري سازمان به كار گرفته شد.
اين روشها براساس روانشناسي فردي اين دو نفر – مسعود و موسي – و به قول خودشان
مبتني بر ضربه سال 50 و جريانات سال 54 بود و به اين ترتيب جمع منسجمي با 30 تا 40
عضو در زندان با مركزيت مسعود و سپس موسي شكل گرفت.
مركزيتگرايي در سالهاي 51 تا 57 در دنيايي كوچك بهنام زندان و در
روابطي بسيار محدود، تعميق پيدا كرد و در فرهنگ سازمان نهادينه شد. آنچنانكه
«مركزيت» با يك تعهد بسيار عاطفي و رواني و برحسب سلسله مراتب شديدترين صورت خود
را پيدا كرد و از لحاظ فكري نيز به اشتراك ايدئولوژيك اعضاي زندان منجر شد و در
نتيجه از لحاظ رفتاري نيز بسياري از اعضا درون زندان تحت تأثير اين دو نفر قرار
داشتند و حتي ادبيات كلامي اعضا نيز شبيه ادبيات رهبري شده بود و البته اين نحوه
رفتار و اين اشتراك شخصيتي، با بايكوت، تحقير و سركوب روحي عناصر منتقد همراه بود
و ساواك نيز اين مساله را تشديد ميكرد. به عنوان مثال در سال 54 كه سال آشكار شدن
تغيير ايدئولوژي تعدادي از اعضاي سازمان بود و مسائلي درباره دستگيري وحيد افراخته
و محسن خاموشي و تعداد ديگري از اعضا مطرح بود، لطفالله مثيمي با مجروحيت شديد و
نابينايي ناشي از انفجار در منزل تيمي به زندان قصر آمد. در اينزمان، جريان رجوي
طي برنامهاي حساب شده با انتقال محمدرضا سعادتي معروف به «سيكو» از زندان اوين به
زندان قصر، با تلاشي فشرده و سخت و كُشنده كه اينجانب نيز از نزديك شاهد آن بودم،
16 تا 17 ساعت كار فشرده توجيهي روي اعضا انجام دادند تا گوي سبقت را از جريان
ميثمي بربايند و اعضايي مانند حسين ابريشم چی ، جواد زنجيرهفروش، علي خداييصفت و
حسن صادق كه گردميثمي، جمع مستقلي را به وجود آورده بودند، به گرد خود جمع كند و
نتيجتاً جريان مسعود رجوی را حاكم كند.
در اين دوره تفوق «مركزيتگرايي» بر سازمان و تشكيلات بيش از دوره
اول است. تمايلات قدرتطلبانه اعضاي جديد مركزيت داخل زندان كاملا آشكار ميشود.
در اين دوره سازمان به لحاظ تشكيلاتي فعالتر و بهلحاظ ايدئولوژيك بسيار كممايهتر
شد. با اين حال اعضا به مرور در مقابل مسعود و موسي مطيعتر و منعطفتر شده بودند
و درواقع آنها دو فرد اصلي تشكيلات به شمار ميآمدند. با اينحال آن دو، فضاي جمع
را باز نميگذاشتند و اخبار را درون زندان نيز طبقهبندي ميكردند و به اعضا و
هواداران با توجه به رده تشكيلاتي آنان اخبار را ميرساندند. حتي با وجود آنكه
تعداد كتاب در زندان بسيار محدود بود، آنها اين كتابها را بهصورت طبقهبندي شده
در اختيار اعضا ميگذاشتند و مسئول بالاتر بود كه اين اجازه را ميداد كه فرد
پايينتر چه كتابي را بخواند.
(این روحیه پست و سخیف ، مستبدانه و خودخواهانه رجوی که این
چنین از درون زندان بیان می شود در سال
های بعد و تاکنون در تشکیلات فرقه جاری است)
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز همين «مركزيتگرايي» جزو اصول
بنيادين تشكيلات در سازمان به حساب ميآمد. اما از بهمن 57 تا ديماه 58 كه زمان
انتخابات اولين دوره رياستجمهوري و كانديداتوري مسعود رجوي بود، ما به تدريج شاهد
آن هستيم كه فردگرايي تقدم جديتري مييابد و بهصورت جدي در سازمان متبلور ميشود
و مسعود به عنوان فرد شماره يك و موسي به عنوان فرد شماره دو مطرح ميشوند.
اما جريان از چه قرار بود كه موجب سلطه رجوي شد:
1- از اعضاي باقيمانده سازمان تا قبل از ضربه سال 50 به جز رجوي و تا
حدودي خياباني و مهدي ابريشمچي فرد ديگري نبود كه به اصطلاح مركزيت را درك كرده
باشد. اين دو نفر نيز در مقابل رجوي كم ميآوردند و ابريشمچي توانايي تشكيلاتي
لازم را در برابر رجوي نداشت و خياباني نيز تنها يك عنصر عملياتي و قلدرمآب بهحساب
ميآمد.
2- جهانبيني سازمان ميآموخت
كه تنها سازمان پيشتاز، صلاحيت رهبري انقلاب را دارد و تنها رهبر سازمان پيشتاز
است كه ميتواند انقلاب را رهبري كند. (به این ترتیب تمامی جریانات و
سایرافرادپیشرو و ممتاز را از منظر خود
طرد کرده و قبول نداشتند – این برتری جویی و حس قدرت طلبی در رجوی از دیرباز بود و
همین موضوع عدم استفاده از عقاید و دیدگاه های دیگر باعث فرقه ای شدن کامل و
نتیجتا" تشکیلات دیکتاتوری و
....اضمحلال کل این سازمان شد)
از نگاه سازمان، انقلاب، ناقص و نارس بود و انقلاب واقعي كامل را
رهبري و ايدئولوژي سازمان پيشتاز ميتوانست هدايت كند. ...اصولاً هيچگاه لفظ
انقلاب را در مورد حركت مردم كه منجربه فروپاشي رژيم پهلوي شد به كار نميبردند،
بلكه لفظ قيام و خيزش و امثال آن را بهكار ميبردند. آقاي منتظري در خاطرات خود
ميگويند كه در زندان، مسعود نزد من آمد و موسي نيز نزد آقاي لاهوتي رفته بود.
مسعود به من ميگفت شما كه با آیت الله خميني ارتباط داريد به ايشان پيغام بدهيد
كه قيام را عقب بيندازد و به ايران نيايند تا ما بتوانيم مقدمات لازم را فراهم
كنيم. آنها ميگفتند كه الان زمينه براي پيروزي انقلاب هست اما امام بعد از پيروزي
چه خواهد كرد و حكومت را به چه كسي ميتواند بدهد به جز ما كه تنها نيروي مذهبي
صاحب تشكيلات هستيم؟ همين صحبت را موسي خياباني نيز با آقاي لاهوتي مطرح كرده بود.
آقاي منتظري البته در جواب گفته بود كه من اينجا در زندان هستم و
ارتباطي با آیت الله خميني ندارم. در آن زمان سازمان، تنها خود را واجد صلاحيت
رهبري ميدانست و به اين منظور توجيهات لازم را از قرآن و نهجالبلاغه نيز ميآورد
و در سلسله مقالاتي با عنوان «مفهوم صلاحيت از ديدگاه علي» به اين بحث پرداخته ميشد
كه تنها رجوي صلاحيت لازم در اين خصوص را دارد.
3- عامل ديگر مواضع آوانگارد (پيشتازي – پيشگامي – پيشتازنمايي)
مسعود رجوي بود. رجوي در مسائل سياسي سعي ميكرد تندترين مواضع را در رقابت با
چريكهاي فدايي خلق اتخاذ كند و اين كنش او در جبران احساس خودكمبيني شديدش در
مقابل چريكهاي فدايي بود.
4- خصوصيات فردي رجوي او را در دستيابي به موقعيت برتر تشكيلاتي موفق
ميكرد، خصوصياتي كه عمده آن از اين قرار است:
الف – زيركي و قدرت طلبی وی
ب- توان ژست عاطفي و احساسي
ج – ايجاد قداست براي خودش به عنوان تنها عنصر بازمانده مركزيت سابق(درحالیکه
در همکاری با ساواک و عفو شده در زندان بود)
د – قدرت مغلطه و سفسطه
هـ - قدرت استفاده زياد از اهرم تشويق و تنبيه
و – قدرت سوژهآفريني و مساله درست كردن براي جمع كه نمونه بارز آن
ازدواج ايدئولوژيك، ارتقاي ايدئولوژيك و طلاق ايدئولوژيك بوده است
ز- قدرت تئوريزه كردن بحرانها كه شايد اين، از مهمترين موارد مورد
اشاره باشد. رهبري سازمان و بهويژه شخص رجوي از قدرت (سفسطه) زیادی در تئوريزه
كردن مسائل دروني و بحرانهاي سازمان برخوردار بود. يكي از توريسينهاي سازمان در
سالهاي 60 تا 63 فردي است بهنام محمدحسين حبيبيخائيزي. او از كساني است كه تلاشهاي
زيادي براي تبيين حركتهاي غيرمتعارف سازمان انجام ميداد. او در مورد ازدواج
مسعود رجوي و فيروزه بنيصدر (دختر بنيصدر) نوشت كه اهميت اين ازدواج را بايد در
پيام اسلامي و ايدئولوژيك آن جستوجو كرد و در جريان ازدواج مسعود با مريم قجر
عضدانلو نيز استدلال كرد كه سانتراليسم دموكراتيك واقعي همين است كه توسط رهبر
ارائه ميشود و به جايي ميرسد كه «شرك به مسعود» گناهي غيرقابل بخشش است؛ چرا كه
به قول «ابريشمچي»: «خدا ته آسمانهاست و مسعود رو زمينه.» مسعود
جاباني در كتاب «روانشناسي خشونت و ترور» در توضيح و تبيين چنين رويكرد و حالتي ميگويد:
«اساساً لازمه تشكيلاتي بودن در اطاعت تشكيلاتي معني پيدا ميكند و تشكيلات در
خانم و آقاي رجوي خلاصه ميشود. از اينرو خانم رجوي ميگويد: رهبري، فكر است و
نيروها دست و پا ... از زماني كه فرد به مناسبات حرفهاي سازمان وارد ميشود ...
با هويت سازماني، شكل ماشيني را به خود ميگيرد كه برايش برنامهريزي شده است ...
فرآيند اين مغزشويي به طلبكاري از مردم و بدهكاري به رهبري سازمان منجر ميشود؛
رهبري كه براي تمام سئوالها جواب در آستين دارد و بر همه عالم و مسائل مرتبط با
آن احاطه كامل دارد.»
اگر مخروط رهبري را در سازمان بهخصوص بعد از كشته شدن موسي خياباني
در نظر بگيريم و به اين نكته توجه داشته باشيم كه در اين مقطع فاصله رجوي با نفرات
بعدي خيلي زياد (شد)بسياري از نكات روشن خواهد شد. جامعهشناسان در مورد شاه ايران
نيز اين مخروط را ترسيم كرده و با تاكيد بر اينكه فاصله او با نفرات بعدي بسيار
زياد بوده است، رفتارهاي او را تحليل كردهاند. بهنظر ميرسد اين مساله، يكي از
عوامل جدي در تبديل سازمان به فرقه بوده است. چرا كه وقتي فرد فاصله خود را با
نفرات بعدي زياد ميبيند، اين حق را بهخود ميدهد كه ديگران بدون چون و چرا از او
حرفشنوي داشته باشند. اما سازمان طي يك پروسه طولاني به فرقه تبديل ميشود.
در دهه چهل سازمان ابتدا اصل «سانتراليسم دموكراتيك» را پذيرفت و سپس
اصول «رهبري جمعي» و «انتقاد از خود» را پذيرا شد. سازمان اين اصول را از سازمانهاي
انقلابي آن زمان كه عمدتاً ماركسيست بودند گرفته بود.اما از دهه 50 كه نشانههايي
از جريانات فكري ماركسيستي در سازمان پيدا شد به خصوص پس از متلاشي شدن سازمان در
سال 54 و انشعاب سازمان به دو بخش مذهبي و ماركسيستي، چنين به نظر ميرسد كه
حداقل اين اصل سانتراليسم دموكراتيك در آن زمان بر سازمان حاكم نبوده است. بهگونهاي
كه حتي تعداد كمي از اعضا در جريان درگيريهاي عقيدتي و درون گروهي كه منجربه
تغيير ايدئولوژي سازمان شد قرار نداشتند؛ و وقتي كه اين مساله علني شد نيز
بسياري از اعضا مات و مبهوت بودند كه درون سازمان چه گذشته است و چگونه اين مسائل
پيش آمدهاند.
در همين مقطع وقتي به بسياري از اعضا گفته ميشود كه سازمان ماركسيست
شده است، آنها بهخاطر وابستگيهاي شديد و سازمانزدگيشان و انضباط آهنين و سطح
پايين آگاهيشان، ماركسيسم را انتخاب ميكنند، چرا كه هويت فردي خود را از دست
دادهاند. جالب آنجاست كه وقتي در زندان مشهد و شيراز نيز عدهاي از اعضاي باسابقه
و قديمي زنداني ماركسيست ميشوند، جناح مذهبي به رهبري مسعود از آنها ميخواهد كه
فعلاً اين مساله را آشكار نكنند
مجموعه تحولات دروني با هدف مطيعسازي نيروها و تبديل رهبري جمعي
سازمان مجاهدين خلق (كادر مركزي) به رهبري خاص (رجوي) و تبديل اين رهبري به عنصري
مقدس و دستنيافتني به منظور فرمانروايي محض و بلااشكال در امر كنترل نيرو و خطدهي
درون و بيرون، همگي از سازمان مجاهدين خلق يك فرقه ايدئولوژيك نظامي ساخت.
هرچند از سال 54 و درون زندان نيز رجوي اين موقعيت را با بايكوت كردن
همه عناصر مسالهدار و قلع و قمع همه مخالفان بهوجود آورده بود اما از سال 58
قرائن و شواهد بيشتري براي اين موضوع ميتوان يافت. تعطيل كردن آموزشهاي
ايدئولوژيك، جمعآوري كتب قديمي سازمان، تقديس رهبري رجوي و بعدها نحوه برخورد با
موضوع خانواده و طلاقهاي تشكيلاتي و انقلاب ايدئولوژيك، نتيجه چنين تحولي در
سازمان بودند. بعد از كشته شدن موسي خياباني در سال 60 عملاً رهبري فرقهاي رجوي
بلامنازع شده بود آنچنانكه مريم رجوي نيز بعدها به كرات از مكتب «مسعوديسم» يا
«رجويسم» نام برد. به عبارتي رجوي خود را تنها نماينده بر حق خدا روي زمين ميدانست
و سازمان خود را نوك پيكان تكامل معرفي ميكرد. او در عرصه سياسي خود را مساوي
ايران ميدانست و ايران را بدون خود هيچ ميخواند."
ادامه دارد.