Tuesday, September 23, 2014


6.عبدالوهاب فرجی نژاد (افشین )یکی از سرسپردگان و شکنجه گران فرقه رجوی

 عبدالوهاب فرجی نژاد یا همان افشین که با نام سید علی مستشاری به لیبرتی وارد شد،  از اعضای سرسپرده و قدیمی فرقه بدنام رجوی است. وی اهل جهرم  (شیراز) می با شد و سابقه فعالیت هایش  از  سال های 57 – 58 می باشد    بنام یکی   از فرماندهان  عملیاتی سازمان در سال 60   در تهران معروف  بود. ولی خیلی  از چند چون  فرماندهی !و علت نزدیکی اش به رجوی رمزگشایی نمی شد!.  و اکثر نفرات از سوابق مشعشع وی اطلاعی نداشتند... وی  از معدود  سرسپردگانی است که ریل  مسخ  و  اطاعت کورکورانه از رجوی  را از همان سال های 60 آغاز کرده است.  او از نفراتی است که درتیم  شکنجه و ترور سه تن از پاسداران در تهران حضور داشته است ... پس از آن در عملیات باصطلاح فروغ جاویدان در رده معاون یک تیپ شرکت می کند و مرزهایی را   درمزدوری وجنایت درنورید که بی سابقه بود. و دست به جنایتی می زند که حتی قلم از نوشتنش شرم دارد. او در جریان جنگ  پس از اسیر کردن تعدادی از نفرات ... دستور اعدام وتیرباران آنها را صادر می کند ... این  مهره از انسانیت خارج شده و تهی از درک و فهم انسانی  در سال 1373 نیز جز اعضای فعال تیم شکنجه گر و زندانبان  دوستان و یاران خودش می شود!  و به همین دلیل نام او در این زمینه هم  زبانزد می شود...  پس از این همه   خوش خدمتی ها و مطیع اوامر ... سالها  به همین دلیل سرسپردگی تام و تماش او را به قسمت حفاظت رجوی منتقل نموده بودند و در آنجا هم  یک سری آموزش های  رزمی و تکنیکی  را نیززیر نظر نظامیان صدام می گذراند تا بتواند مدارج بیشتری از شقاوت و بی مرزی را در نوردد.... وی از سال 2003 بعنو ان یکی از فرمانده قرارگاه های ارشد به قسمت نظامی منتقل شد.   
مشاهدات مستند و عینی از اقدامات رذیلانه  عبدالوهاب فرجی نژاد موسوم به افشین در زیر قید شده
 خاطره  شاهدان
1.      اعدام هایی که در تپه های اسلام آباد اجرا شد  به قلم  میلاد اریایی
... حالا ۶ سال بعد در تپه های اسلام آباد من شاهد اعدام اما در این سوی سیاسی در مخالفت با ایران همراه با مجاهدین بودم من هیچ‌گاه باور نمیکردم در تشکیلاتی بطور فعال باشم که مخالف اش را علناً در روز روشن با دادگاهی دو دقیقه‌ای اعدام می کند.
وای باورم نمیشد از پایین تپه شاهد اعدام بودم بلافاصله خودم را به بالای تپه رساندم و بخت برگشتگانی که تیرباران شدند را دیدم فرمانده آتش (عبدالوهاب فرجی ) ملقب به فرمانده افشین بود باور‌نکردنی بود ….و من تنها پس از آتش رگبار متوجه شدم کسانی اعدام شدند…آری اگر به چشم خودم نمی‌دیدم که افراد را سازمان دستور اعدام شان را میدهد و آنرا اجرا میکند باور نمیکردم.
2.       مصاحبه آقای هادی شعبانی با خبرگزاری فارس
فارس: دوستانتان از صحنه درگیری مطلب خاصی به شما نگفتند؟
--یکی از آنها خاطره‌ای تعریف کرد که بد نیست اینجا بازگو شود تا ببینید رافت و عطوفتی که سازمان و خصوصا مسعود رجوی از آن دم می‌زد، چگونه بود. استراتژی سازمان در عملیات فروغ استراتژی «پرچم نظامی» بود. یعنی هر کس که جلوی شما را گرفت او را بکشید و این «هر کس» یعنی پاسدار.
یکی از دوستان تعریف می‌کرد که تعدادی از نیروهای پاسدار را در عملیات فروغ اسیر کردیم و آنها را با دست بسته در گوشه‌ای نگه داشتیم. هوا خیلی گرم بود و آنها بسیار تشنه بودند. یکی از افراد پیش فرمانده گردان «عبد الوهاب فرجی» (افشین) رفت و از او پرسید با این اسرا چه کار کنیم؟ افشین که علاقه زیادی به کلت داشت اسلحه‌اش را بیرون آورد و با اشاره گفت همه آنها را این طور آب بدید.با اشاره افشین، همه اسرا تیرباران شدند و اجساد آنها روی هم ریخته شد و از آن عکس گرفتند. این عکس تا مدتها به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای عملیات فروغ جاویدان در جلسات معرفی می‌شد.
* شما در طول حضور در سازمان از «عملیات های مهندسی» که اوائل دهه شصت و بعد از لو رفتن تعداد زیادی از خانه‌های تیمی سازمان شروع شد چیزی شنیدید؟ مثلا در مورد ربودن، شکنجه و کشتن سه پاسدار کمیته‌های انقلاب (طالب طاهری، محسن میر جلیلی و شاهرخ طهماسبی) چیزی می‌گفتند؟
.....  در مورد عملیات‌های مهندسی چیز زیادی نمی‌گفتند فقط در دوران آموزشی بود که یکی از افرادی که در قضیه سه پاسدار حضور داشت را دیدم.
اسم او «عبدالوهاب فرجی» معروف به «افشین» بود. البته خودش نگفت که چه کار کرده ولی مسئول آموزش ما (مهدی کتیرایی معروف به ساسان که در عملیات مرصاد کشته شد) جلوی بقیه بچه‌ها از او پرسید مثلا مانند همان کاری که با سه تا پاسدار کردی انجام بدهند؟ساسان بعدا برایمان توضیح داد که افشین در قضیه شکنجه و کشتن سه پاسدار حضور داشته و همیشه هم این موضوع را با افتخار تعریف می‌کرد.
او گفت شما هم باید به جایی برسید که مانند افشین باشید. منظور او این بود که به حدی از قساوت برسیم که از کشتن و شکنجه ...کوچکترین ابایی نداشته باشیم.
شاهد سوم:
مصاحبه اقای صمد نظری
در عملیات گذشته ی سازمان در سال های 65 تا 67 ، رجوی خط می داد که چگونه با اسرا رفتار شود و طبق آن پس از تسلیم شدن اسیر ، هیچ فردی حق برخورد با اسیر را نداشت و فقط تا خارج کردن آنها از صحنه ی عملیات دست ها بسته و باید با ملایمت با او رفتار می شد . در دوران اسارت نیز روی نفرات کار سیاسی و تبلیغاتی می شد تا به سازمان بپیوندند و سازمان در جهت اهداف تبلیغاتی خود از حضور آنها در رادیو و تلویزیون نهایت استفاده را می کرد .
در این عملیات نیز گفته بودند که چنانچه کسی سلاح خود را بر زمین گذاشت و اسیر شد ، مورد عفو قرار می گیرد و نیروها حق هیچ برخوردی را ندارند و حتی فرد تسلیم شده می تواند بدون سلاح پی کار خود برود . در روز دوم عملیات که آمار تلفات نیروها بالا رفت ، تصمیم مسئولان سازمان عوض شد و دستور دادند اسرا تیرباران شوند ؛ که عده ی زیادی از اسرا در صحنه ی عملیات تیرباران شدند .
به طور مثال حدود 35 نفر از سربازان در روز دوم ، خود را تسلیم نیروهای سازمان به فرماندهی فردی به نام افشین (عبدالوهاب فرجی) کردند . فرمانده به آنها دستبند و چشم بند زد و در گوشه ای جمع شان کرد .
 یکی از فرمانده های دسته ها به فرمانده ی خود اطلاع داد که آنها آب می خواهند ، فرمانده افشین با اشاره ی دست به دو تا از تیربارچی ها اشاره کرد و گفت : " به اسرا آب بدهید ! " تیربارچی ها بی رحمانه تمامی اسرا را به رگبار بستند ...

و حال با سیل جداشدگان از درون سازمان باید به رجوی و سرکردگان جنایتکار و خیانت کار وی گفت :
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت

این عوعو سگان شما نیز بگذرد

5.اسماعیل مرتضایی معروف به جواد خراسان
 از مهره های سرسپرده و یکی از عاملین سرکوب در فرقه رجوی


او با نام مستعار امیرحسن قادر در اولین گروه ها به آلبانی رفت تا  در آنجا نیز شاید بتوانند زندان دیگری برپا کرده و چند  صباحی بیشتر از ریزش نیروها و فروپاشی تشکیلات مخوف فرقه جلو گیری کنند.
اسماعیل مرتضایی که در درون تشکیلات با نام جواد خراسان شناخته می شود اهل مشهد  است و سابقه زندانی در زمان شاه دارد. به همین دلیل بعنوان یکی از نفرات سطح بالاتر تشکیلات و قدمت دار حساب می شود. او در گذشته و تا قبل از اینکه زنان را در کمپ های  فرقه باصطلاح فرمانده کنند جز مسئولین و فرمانده هان لشگر به حساب می آمد.
سالها فرمانده محورهای نظامی بوده است . او در سال 65 نیز یکی از  مسئولین تیم های عملیاتی که به داخل ایران فرستاده می شد بود. و میتوان گفت  نقشی اساسی در به کام مرگ فرستادن تمام  آن تیم ها را دارد. او هم چنین در سوابق مشعشع خود شرکت در عملیات کردکشی در سلسله عملیات موسوم به  مروارید را دارد که یکی از همان فرماندهان کر و کور رجوی بود که به معترضین و شیعیان و کردهای مظلوم به گناه قیام برعلیه صدام حمله نمودند و شریک در قتل و  کشتار آنان است و به همین دلیل در لیست تحت تعقیب انترپل و دولت عراق نیز قرار گرفت.
 پس از رفرم  های  ظاهری تشکیلاتی که زنان در راس کار قرار گرفتند   در طی سال های 1372 تا 1382  که فرقه رجوی دست اندرکار عملیات های خرابکارانه و تشکیل  تیم های عملیاتی بود  در سمت افسر عملیات مرکز به کار آموزش و تعلیم و تربیت تیم های عملیاتی نظارت داشت. و در کنار آن نقش سرکوب و به بند کشیدن اعضای ناراضی در درون کمپ نیز یکی از مسئولیت های اصلی " فرمانده قرارگاه " از جمله وی بوده است.
جواد خراسان در کارنامه سیاه خود مشارکت در زندانبانی و شکنجه و قتل اعضای ناراضی در سال 1373 را  نیز یدک می کشد.در حالیکه در سال 1373 بیش از 500  نفر از اعضای ناراضی تشکیلات را به زندان های مخوف رجوی فرستادند از عناصر قدیمی و مورد اعتماد برای زندانبانی و شکنجه نفرات استفاده می شد. که اسماعیل مرتضایی (جواد) نیز یکی از همین شکنجه گران  وزندانبانان معروف  می باشد که بسیاری از نفراتی که در طی آن پروسه زندانی و شکنجه شدند شاهد  شکنجه ها ،بدرفتاری  و شرکت فعال وی در آن پروسه بوده اند.
از سال 1382 به بعد نیز در سمت فرمانده قرارگاه در مراکز مختلف کمپ به امور مزدوری و برده داری نوین مشغول بوده است. اسماعیل مرتضایی در این سمت به مدت  9 سال  کارش نسق کشیدن ، برخورد های تشکیلاتی و بند کشیدن اعضای ناراضی ،شتشوی مغزی  و به اجبار نگه داشتن افراد در مراکز....  بوده  است
 اکنون نیز به واسطه همین اعمال ننگین و بدلیل سابقه زندانبانی و به بند کشیدن اعضای ناراضی،  هنگام فرستادن نفرات به  آلبانی او را نیز همراه با فرزانه میدان شاهی در اولین سری ارسالی به آلبانی فرستادند تا شاید بتوانند در یک کشور دیگر بساط بند و زندان جدیدی را بگسترانند.
 طبق اخبار و شنیده ها جواد خراسان در طی پروسه دو ساله در کشور آلبانی همچنان به کار تهدید و ارعاب و تطمیع نیروهای جدا شده می پردازد تازمان بیشتری برای جلوگیری ازفروپاشی کامل سازمان و تشکیلات فرقه رجوی بخرد.
اسماعیل مرتضایی و دیگر سران خود فروخته آلبانی بدانند که اعمال مزدوری و جاسوسی و تهدید کردن اعضای جدا شده و فعالیت های آنها که قصد دارند کمپ آلبانی را نیز به یک اردوگاه فرقه ای تبدیل کنند از نظرها و  نظاره ها دور نخواهد ماند و اعمال و قوانین ضدبشری آنها به مجامع بین المللی و حقوق بشری گزارش می شود.
 در مقاله ای به قلم جدا شدگان وی این چنین معرفی شده:
...از آلبانی نیز حاکی است این شخص تلاش میکند از موضع یک مسئول و عضو قدیمی بقیه افراد را تحت نظر و کنترل خود داشته باشد . به همین دلیل رفتارهای وی مورد اعتراض بقیه نفرات اکیپ قرار گرفته و همه سعی میکنند از وی دوری کنند.
و اما جواد خراسان کیست ؟همان اسماعیل مرتضائی از اعضای هیات اجرایی سازمان مجاهدین و اهل مشهد است
اسم وی در لیست اسامی مرکزیت سازمان در خرداد ۱۳۶۴ در ردیف ۶۰ قرار دارد.
بعد از انقلاب ایدئولوژیک و تغییرات ساختاری در تشکیلات مجاهدین اسم وی بعنوان یکی از اعضای هیات اجرایی سازمان در ردیف ۱۳۱ لیست که در پائیز سال ۱۳۷۰ منتشر شد، آورده شده است.
حدود یکسال بعد از اعلام جنگ مسلحانه توسط مجاهدین، وی به کردستان رفت و سپس از مرز این استان وارد عراق گردید.اسماعیل مرتضائی در عملیات نامنظم سازمان در سال ۱۳۷۲ در منطقه بصره فعالیت میکرد و مسئول کلیه هماهنگی ها برای ورود تیم های عملیاتی به مناطق مرزی و داخل ایران از این منطقه با نیروهای عراقی بود. وی مدتی را هم در قرارگاه حبیب مجاهدین در بصره کار میکرد.( مسئولیت ترور و انفجار لوله های نفتی و به کشتن دادن آن تیم ها )
اسماعیل مرتضائی در جریان حمله آمریکا به عراق نیز بعنوان افسر عملیات در ستاد صدیقه حسینی، فرمانده وقت قرارگاه علوی که دو ارتش سوم و یازدهم را تحت امر خود داشت، خدمت میکرد.
وی ارتباط نزدیکی با فرماندهی سپاه دوم عراق و بویژه استخبارات آن داشت و یکی از مسئولین مورد اعتماد سازمان در دادن اطلاعات نیروهای نظامی ایران در مناطق مرزی این استان به آنها بود.
اسماعیل مرتضائی بلافاصله بعد از سقوط صدام حسین به یکی از افراد فعال در ارتباط گیری با نیروهای آمریکایی در این منطقه تبدیل شد. بعد از تسلیم شدن مجاهدین به نیروهای آمریکایی و استقرارشان در قرارگاه علوی و همچنین ایجاد یک پایگاه اطلاعاتی توسط نیروهای آمریکایی در این قرارگاه، وی نیز بعنوان طرف حساب رسمی اطلاعاتی سازمان با نیروهای آمریکایی به آنها معرفی گردید.
وی در هر نشست صدیقه حسینی با نیروهای آمریکایی حضور داشت و نقش مشاور وی در اینگونه جلسات را بعهده داشت.اسماعیل مرتضایی نقش فعالی در شناساندن منطقه و شهرهای اطراف قرارگاه علوی به نیروهای آمریکایی به همراه اکیپ تحت امر خود داشت. تمامی اطلاعات نظامی ایران در مناطق مرزی استان دیالی ، اطلاعات گروههای مبارز عراقی که علیه صدام حسین در عراق می جنگیدند و همچنین اطلاعات عشایر منطقه به همراه بیوگرافی سران آنها و شناساندن آنها به نیروهای آمریکایی و حتی تلاش برای ترتیب دادن ملاقات بین سران عشایر با نیروهای آمریکایی نیز توسط همین فرد صورت می‌گرفت.

 در خبر دیگری آمده است :از زمان ورود این گروه به تیرانا حدود هفتاد تن از آنها از فرقه رجوی جدا شده اند و شروع به صحبت در مورد آنچه دیده اند و آنچه بر آنها رفته است کرده اند. اکنون اسماعیل مرتضایی (معروف به جواد خراسان) و حسن نایب آقا با چمدانی از پول (بیش از یک میلیون دلار نقد) از پاریس به تیرانا رفته اند. آنها به نفرات جدا شده ۵۰۰ دلار در ماه می پردازند به این شرط که آنها با کسی در مورد خودشان و آنچه در عراق دیده اند صحبت نکنند. با دوستان و خانواده تماس نگیرند و حتی با کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل هم صحبت نکنند و مبلغ ۲۰۰ دلاری که کمیساریا می پردازد را هم دریافت نکنند (در قید سازمان بمانند). آنها باید خلاف میل خود روزانه در شبکه های اجتماعی مطلب بگذارند و از مجاهدین خلق تعریف کنند. برخی از این پناهندگان بشدت تحت فشار و تهدید فیزیکی قرار دارند و در صورت عدم فرمانبرداری به آنها مستقیما گفته می شود که می توانند آنها را بلحاظ فیزیکی حذف کنند. جالب است که اسماعیل مرتضایی کارتی همراه دارد و به پناهندگان نشان می دهد که میگوید کارت شناسایی و کارت عبور وی است و از طرف دفتر پنتاگون در تیرانا صادر شده است. وی این کارت را به جدا شدگان تازه وارد نشان میدهد و مدعی است که وی تحت الحمایه سازمانهای مخفی امریکا عمل می کند و بهتر است که با دستورات وی مخالفت نکنند.

اسماعیل مرتضایی ملقب به جواد خراسان و فرزانه میدانشاهی و عبدالوهاب فرجی نژاد (افشین) ، محمدباقر شعبانی و دیگران... مثل همه  عاملین جنایت در فرقه روزی  پاسخ اعمال ننگین خود  در قبال مغز شویی و زندانبانی و  به بند کشیدن جسم و روح اعضا  وهمه... کارهای کثیف خود ، خواهند گرفت.

بی گمان آن روز فرا خواهد رسید.
 

Wednesday, September 17, 2014





4.مهوش سپهری با نام مستعار نسرین یکی از مهمترین عاملین سرکوب و زندان سازی و زندان بانی در سازمان مجاهدین و عامل قتل نسرین احمدی

 


خانم  "مهوش سپهری" با نام مستعار نسرین در تشکیلات سازمان را  خیلی ها می شناسند و کمترکسی در سازمان مجاهدین است که نام وی را نشنیده و یا با مرام سرسپردگی و سرکوب وی آشنایی نداشته باشد. وی بعد از مسعود و مریم رجوی اولین فردی بود که اجازه برگزاری جلسات ایدئولوژیک و سخنرانی و تز دادن ... را یافت.
 مهوش سپهری پس از اینکه به مقام مسئول اولی سازمان ارتقا یافت مهمترین مسئولیت وی  حفظ تشکیلات شد. در آن زمان اعضای زیادی درسازمان بودند که از تشکیلات جهنمی به جان آمده و خواهان جدایی بودند. همان زمانی که کسی اجازه خروج از تشکیلات را نداشت . مسئولیت  سرکوب و تنبیه و به راه آوردن این نفرات به عهده خانم سپهری  گذاشته شد. او همزمان مسئول نهاد شورای رهبری نیز شد و نقش اساسی در سرکوب و ساکت کردن زنان شورای رهبری را هم بعهده گرفت.
مهوش سپهری یا همان "خواهرنسرین" نقش بسزایی در ایجاد دیکتاتوری و خفه کردن صدای مخالفان در سالهای سیاه حکومت صدام در درون تشکیلات سازمان مجاهدین را داشت.
او یکی از فرمانده هان کشتار کردها در عملیات مروارید بود. او شخصی بود که بسیاری از اعضای ناراضی شاید حدود دویست تن را شخصا محاکمه نموده و  آنها راپس از تحمل ماهها درد ورنج مشقت و بسیاری از توهین ها و هتاکی های وی ، روانه زندان ابوغریب می نمود و یا اینکه آنها را به جلسه محاکمات باقرزاده ارسال می کرد. عامل قتل نسرین احمدی بود. عامل توهین و هتاکی و بند کشیدن زنان بویژه اعضای ناراضی شورای رهبری بود...
 سال 1380  در دستور تشکیلاتی سازمان، سال تعیین تکلیف حلقه های ضعیف نامیده شده بود. افراد زیادی خواهان خروج از تشکیلات بودند و سازمان بخوبی میدانست چنانچه با جدایی این نفرات موافقت کند موجی از جدایی و ترک مناسبات در تشکیلات براه خواهد افتاد که به فروپاشی می انجامد (همانطور که سرانجام درسال 1382 و دراولین قدم درسقوط صدام  و مهار شدن  وحشی گری های رجوی حدود 700 تن از تشکیلات خارج شدند. )
 به همین دلیل "نسرین" نقش مهمی در سرکوب و نگهداری نفرات ناراضی بعهده داشت. 
 در قرارگاه باقرزاده  یک عمارت و سالن جلسه ای برای وی ترتیب داده شده بود که در سال 80تقریبا دهها نیروی ناراضی را شخصا" به محاکمه و شکنجه می کشید . جلساتی طاقت فرسا  و خرد کننده که  خاطرات آن در اذهان بسیاری از ناراضیان و  افراد جداشده و حتی شاهدین سالهاست که پاک نمی شود و درد و رنج آن روزها برای همیشه باقی است... این  سلسله جلسات سهمگین بود که به دستور "مهوش سپهری به زد وخورد می انجامید صندلی ها پرتاپ می شدو و فحش و کتک و لعن و نفرین تف بود که روانه فرد نگون بخت خواهان جدایی می کردند تا اینکه او را مجبور به ماندن در تشکیلات کنند و مهوش سپهری دسته گلی از ولی نعمتش بگیرد  ...
مهوش سپهری " خواهر نسرین"  یا بقولی پایه گذار فرهنگ لمپنیزم و دیکتاتوری در تشکیلات رجوی، بیش از مردان اززنان نسق می کشید و فحش و بددهنی نبود که نثار آنان نکند.
او در جلسات با زنان همانطور که آنان را زیر فشار می گذاشت در برابر هر مقاومت و عدم فرمان تشکیلاتی زنان را با رکیک ترین فحش ها خطاب قرار می داد که "هر زن که از تشکیلات بخواهد خارج شود دنبال شوهر است  و زن بریده نداریم" و....
 در خاطرات جداشدگان از جمله خانم سلطانی قید شده وی شخصا" خانم ها ی ناراضی تشکیلات از جمله مرضیه قربانی ،  مرضیه قرصی ، مهناز ابوذریان ، مینو فتحعلی، مهری موسوی ، فاطمه غلامی ، ناهیدطهماسبی  و... بسیاری دیگر از ناراضیان را به باد شکنجه و فحش و کتک و هتاکی های ناموسی گرفته است.
در خاطرات خانم سنجابی قید شده " که مهوش سپهری رسما مینو فتحعلی را به مرگ محکوم نمود و در جلسات شورای رهبری گفت که بدلیل اینکه ایشان فرار کرده اند او می بایست کشته شود"
 تا اینکه سرانجام در سال 1382  خانم فتحعلی سربه نیست شد...
و در جای دیگری نوشته اند که مهوش سپهری در جلسات شورای رهبری رسما اعلام می کرد هر کس از زنان شورای رهبری بخواهد از سازمان خارج شود سرش را کنار باغچه گذاشته و می بریم و حکم خروج شورای رهبری مساوی با مرگ است و بایستی قرص سیانورش را میل کند!

خانم سپهری هم چینن در حالی که در درون تشکیلات دارای چندین کلفت و نوکر مجاهد !هم بود پایه گذار زندگی طبقاتی  شورای رهبری در تشکیلات هم شد.که بعد ازاو فهیمه اروانی ، فرشته یگانه، سمیرا شمس، زهره اخیانی، مژگان ...و دیگر سران شورای رهبری رده بالا بخوبی راه وی را ادامه دادند!
 او با اینکه سابقه سیاسی و تشکیلاتی جدی نداشت به دلیل همان سرسپردگی  و حل شدگی در رهبری ! که مورد علاقه خانم و آقای رجوی بود  در سال 1370 به‌ عنوان معاون هیئت اجرایی منتصب شد و پس از آن در سال 1372 به همراه مریم رجوی به خارج کشور فرستاده شد و آز آنجا نقش بیگاری کشیدن ونسق کشیدن  از نفرات را  در سلسله جلساتی موسوم به« بند ف» بخوبی اجرا نمود تا اینکه  در سال 1376 بعنوان مسئول اول  و همردیف مریم رجوی در مدار رهبری عقیدتی!  از طرف رجوی انتصاب شد.
آقای حامد صرافپور در خاطراتشان نوشته اند : زمانی که مهوش سپهری به همراه مریم در فرنگ بود، در یک مکالمۀ تلفنی که به صورت کال کنفرانس در اشرف پخش می شد، رجوی از وی به عنوان کسی که فردیت خودش را به طور کامل شکسته و به خوبی بند «ف» را پشت سر نهاده است یاد می کرد. ... درجلسه معرفی وی،  مریم رجوی در آن نشست ابلاغ کرد که از این پس خانم مهوش سپهری مسئولیت شورای رهبری مجاهدین را برعهده خواهد داشت! گویا وی صلاحیت لازم برای بدست گرفتن مهار دیگر زنان شورای رهبری را کسب نموده بود
در اولین معرفی شورای رهبری مجاهدین، مهوش سپهری چند گام آن طرف تر از مریم ایستاده بود و در دو سوی مریم رجوی، ... فهیمه اروانی و جانشین فرمانده کل ارتش یعنی عذرا علوی طالقانی قرار داشتند. طی این دو سال، مهوش سپهری که چند گام دورتر از مریم رجوی نسبت به این دو قرار داشت، توانسته بود حل شدگی بیشتری از خود نشان داده و به مداری مافوق شورای رهبری ارتقاء یابد. این مسئله در احزاب و دیگر سازمانها چیز غیرطبیعی نیست که کسانی در هر دوره با توجه به توانمندیهایشان می توانند به مدارهای بالاتری برسد و رأی بیشتری بدست آورند، اما نباید فراموش نمود که مجاهدین بعد از انقلاب ایدئولوژیک ، شاخص دیگری برای تعیین صلاحیت پیدا کرده بودند: «حل شدن هر چه بیشتر در رهبری عقیدتی». مهوش سپهری توانسته بود به مقام دست نیافتنی همردیفی رهبری عقیدتی دست یابد
ماجرا چه بودهمانطور که پیش از این اشاره ای کرده بودم، در اولین انتخاب شورای رهبری توسط رجوی، هدف کنار گذاشتن تمامی مردانی بود که به طور مستقیم در تصمیم گیریهای رجوی شراکت داشتند. در اولین گام هم گفته بودم که وی با اعلام رهبری مطلقۀ عقیدتی خود، دفتر سیاسی را منحل کرد تا شریکی برای تصمیم گیریهایش نداشته باشد، اما اینکار مکفی نبود و وی ناچار به برداشتن گامهایی دیگر در این راستا بود. برای پس زدن مردان هم تراز خود، ابتدا کل شورای رهبری سازمانش را از زنان برگزید تا یک مدار پیرامون خودش را آب بندی نماید. ولی اینکار باز هم در آینده خطراتی برای وی داشت. ...این کار باز هم هزینه هایی را بر دوش رجوی می گذاشت و او باز هم ناچار بود در انجام هرکار غیراخلاقی و غیرانسانی و یا مخرب و فروبرنده، با چنین افرادی بحث و جدل کرده و پاسخگوی اعمال خود باشد برای رجوی که روز به روز تلاش می کرد خود را تنها پایۀ تصمیم گیریها نماید این مسئله قابل قبول نبود. مهمترین کار وی در این سرفصل، لگام زدن به شورای رهبری منتخب خودش بود و این «لگام» چیزی نبود جز شخص خانم مهوش سپهری.
خانم مهوش سپهری تا مدتی پیش از آن مسئولیت چندانی نداشت و عمدتاً در آشپزخانه های ارتش  و پشتیبانی مشغول به کار بود. .... این ویژگی همان چیزی بود که رجوی به دنبال آن می گشت. کسی که نه آشنایی جدی با مسائل سیاسی دارد و نه توانمندی نظامی داشته و جنگی را فرماندهی کرده باشد و نه سابقۀ تشکیلاتی طولانی داشته باشد که بعدها مدعی او شود. آنچه مهم بود اینکه وی خالی از هر تخصص و در عین حال سرسپردگی کامل به رجوی داشت. درست مثل کودکی که مغز او آمادۀ پذیرش هر آموزشی توسط مربی و کاملاً وابسته به آنها باشد
 درخاطره دیگر از جداشدگان می خوانیم : مهوش سپهری با نام مستعار نسرین بعد از ابراهیم ذاکری مهمترین عامل اجرایی سرکوب و زندان سازی و زندانبانی در سازمان مجاهدین بوده است، یکی ازعملکردهای برجسته خانم مهوش سپهری جاری کردن فرهنگ لومپنیزم با مشارکت رفیعی نژاد و جابرزاده در سازمان مجاهدین بوده است. یعنی محمد علی جابرزاده در بین آقایان مجاهد در درون تشکیلات، نادر رفیعی نژاد در درون زندان ها و مهوش سپهری در میان خانم های مجاهد( در مناسبات تشکیلاتی و درون زندان) وظیفه ترویج فرهنگ لومپنیزم و فحش و دشنام را بین اعضای سازمان بر عهده داشته اند. درصورتیکه در گذشته در درون تشکیلات سازمان بی ادبی و توهین و دشنام جایی نداشت. وی عبارات و کلماتی را علیه زنان معترض سازمان بکار برده است که قلم نیز از نوشتن آن شرم دارد، ولی باید نوشت مهوش سپهری برای ترساندن زنان معترض در سازمان مجاهدین، با اشاره به زندان ابوغریب عراق به آنها می گفت: "آهان حالا دیگه دلتون مرد عراقی می خواهد."
 در مطلب دیگری  می خوانیم . ..خانم مهوش سپهری که به کرات در گذشته با نام های مختلف از جمله رئیس دفتر مریم عضدانلو(رجوی)، دبیر اول شورای ملی مقاومت مجاهدین... در نشریات مختلف سازمان معرفی گردیده است، شخصی است که بسیاری از زندانیان آزاد شده از عراق وی را بعنوان سرشکنجه گر خود معرفی کرده اند. نام ایشان همچنین در کتاب آقای مسعود بنی صدر به چشم می خورد (به نام خواهر نسرین) که در خیابان های لندن و به همراه گروه ضربتی که از پاریس آورده بود، قصد ربودن آقای بنی صدر در لندن را داشته است. یکی از دلایلی که آقای رجوی برای ارتقاء یک شبه ایشان در فرقه عنوان نموده است این است که ایشان سواد ندارد و بنابراین در اجرای فرامین، نمی تواند ناخواسته از خودش چیزی کم و یا اضافه کند. خانم مهوش سپهری، متولد سال 1956، در سنندج است که بعد از انقلاب در پاوه به همکاری با مجاهدین پرداخت. وی در عملیات فروغ جاویدان یکی از فرماندهان عملیات بود و شهرتش در مجاهدین را در سرکوب کسانی بدست آورد که حاضر به قبول جلسات دیگ و غسل هفتگی و دیگر روش های مغز شویی نمی شدند. خانم سپهری بر طبق اعترافات نشریات رسمی خود فرقه، در جریان کشتار کردهای عراقی (عملیات مروارید) فرمانده محور پنجم ارتش خصوصی صدام بوده و پس از بارز کردن لیاقت های نهفته شان!! در این کشتار به معاونت فرماندهی ارتقاء مقام می یابد
 هم چنین  آقای  مجید روحی در خاطراتش نوشته : مهوش سپهری (نسرین) مرا صدا کرد و حکم اعدام به من ابلاغ نمود. او  گفت که حکم مرا رهبر مقاومت (یعنی مسعود رجوی) امضا کرده که من هم وصیت نامه ام را نوشتم و دادم. بعد یکروز چشم بند زدند و به محلی بردند که نسرین و احمد حنیف نژاد آنجا بودند.
 در خاطراتی دیگر چنین می خوانیم :
نگاهی به دادگاه‌های مجاهدین و نقش مسئولان آن در این دادگاه‌ها
سال هشتاد قبل از نشست های طعمه که مسعود رجوی در حال تدوین آن بود تصمیم گرفته شده بود کسانی که از نظر سازمان قرمز هستند را جداگانه دادگاهی کنند. یعنی در جمع بالای سازمان دادگاهی شوند. قرمزها کسانی بودند که خودشان گفته بودند ما دیگر نمی خواهیم در سازمان بمانیم. اینها قرار بود که جداگانه دادگاهی شوند تا قبح بریده بودن در جمع بزرگ نشست طعمه ریخته نشود و تقریبا کسی نتواند بگوید میخواهم جدا شوم. البته داستان من فرق میکرد من هیچ گاه نگفته بودم نمیخواهم مبارزه کنم. ولی کاری هم که کرده بودم جرمش بیشتر از این بود که بگویم نمی خواهم مبارزه کنم. به هر حال این نظر من در مورد برگزاری دادگاه های آن موقع بود.
اینها تجربه زندانهای ساواک شاه و رژیم خمینی و فلسطین و اطلاعات عراق را دارند و از تمام این تجارب، شیوه‌ی خودشان را در اورده اند. به هر حال در نشست من که مثل نشست بقیه بوده ریل کار بر این قرار بود .
قاضی القضات که نسرین یا مهوش سپهری بود در عرض یک دقیقه یک سوال میکرد بستگی به گزارشی که از پرونده این فرد داده شده بود ولی سوال یکی بود میخواهی بروی یا میخواهی بمانی ؟ در طول این یک دقیقه نسرین متوجه میشود که بالاخره این نفر جزو کسانی است که میخواهد بماند یا برود دنبال زندگیش؟ که تقریبا نود و نه درصد هم میخواستند بروند شاید غیر از من همه میخواستند بروند. بعد از یک دقیه چه این نفر جواب بدهد میخواهم بمانم چه بگوید میخواهم بروم نتیجه تقریبا یکی بود.
با هماهنگی هایی که از قبل با هم کرده بودند پهلوانان زنجیر به دست به بیچارگان در زنجیر حمله ور میشدند. اما این سوال هم باز از روی هیچ دلسوزی نبود در واقع با جواب این سوال مشخص میشد که در کدام سمت حمله کنند. مثلا اگر کسی میگفت من میخواهم بمانم همه گی حمله میکردند و میگفتند غلط کردی میخواهی بمانی تو اخراجی تا آن نفر به غلط کردن بیافتد و امضا بدهد که به خواست خودش و اصرار خودش در سازمان است.
و النهایه با هزار تا تعهد او را راهی و آماده نشست های طعمه که چهار ماه بود میکرد واما دسته دوم که میگفتند میخواهیم از سازمان خارج شویم مسولیتها تقسیم شده بود.
نسرین سوال را میکرد و کد شروع حمله را میداد. همه از دم داد میزدند مهم نبود که تو میشنوی یا نه مهم داد زدن آن‌ها بود. مهم شکستن نفر سوژه بود . یکی از فرمانده هان رده بالای زن که فرمانده وقت نفر نبوده بلکه در دوره های قبلی فرمانده این نفر بوده نقش پلیس خوب را بازی میکرد. مثلا در مورد من ژیلا دیهیم که فرمانده دوران پذیرش من بوده و این طور وانمود میشد که حق مادری بر گردن امثال من دارد نقش پلیس خوب را بازی میکرد. در میان هجمه های کشنده که به روشنی شکنجه روانی است و همه داشتند جیغ میزدند و مردها داد میزدند. ژیلا با حالت زاری میگفت آرش دارند میکشندت اعتراف کن دیگه که جاسوس هستی تا ولت کنند.
محمد علی جابرزاده نقش این را داشت که شروع کند و نشست را سمت دهد به اینکه این نفر دیگه الان مسئله اش جاسوسی است. یعنی اینکه دیگه این نفر اصلا حق نداشت به موارد اعتراضیش به سازمان حرف بزند فقط باید اعتراف میکرد که جاسوس است و بگوید من را مورد عفو رهبری قرار دهید.
پسر فوکولی سازمان محمد محدثین و شریف با نگاه های عاقل اندر سفیه خویش، خود را صاحبان سازمان میدانستند و از موضع بالا سکوت میکردند تا زمان برسد به صحبت کردنشان و فقط نگاه میکردند و با نگاه هایشان به پروسه شکستن افراد کمک میکردند.
من پنج ساعت بدون وقفه زیر فریاد بودم. فریاد هایی که هیچ چیز از آن نمی فهمیدم فقط گاه گداری می فهمیدم که میگفتند تکه تکه ات میکنیم.
من از تجربه سال هفتاد و شش که داشتم و در آن دوران هم دوماه زندان انفرادی بودم میدانستم که چطور با این شرایط مبارزه کنم. فکرم در آن نشست و دادهای آنها نبود. به فیلم ها و مسابقات فوتبال فکر میکردم تا اینکه مورد آسیب این شکنجه روانی قرار نگیرم. ولی بعد از یک ساعت که داد زدنها و جیغ زدنها ادامه داشت من تعادل روحیم بهم خورده بود . بعضی وقتها فکر میکردم این آدمها دیوانه هستند . و بعضی وقتها فکر میکردم ممکن است خودم دیوانه شده ام و این صحنه ها واقعی نیستند. چون هیچ دلیلی برای این کار نمی دیدم.
به هر حال بعد از پنج ساعت بدون وقفه نسرین برگشت. چوب دو متری در دستش بود من به نظرم می رسید او چوپان است و بقیه هم گوسفند هستند چه بسا که هرازگاهی با چوبش آهسته میزد روی دستان کسانی که زنجیر پاره کرده بودند و حتی از ماموریتی که بهشان داده شده بود پا را فرا تر گذاشته بودند.
نسرین که وارد شد من دیدم «شریف» (مهدی ابریشم‌چی)  دستش بالا است خیلی بالا . من همه چیز را می فهمیدم که چکار میکنند ولی دلیل این کار اورا نمی فهمیدم. آخر شریف در سازمان مرد بالایی بود حتما کارهایی که میکرد اینقدر بالا مقام بود که من پایینی از فهم آن عاجز باشم. خلاصه اینکه تنها چیزی که به نظرم رسید این بود و منتظر بودم که محکم توی گوشم بزند.
همه با شدت و حدتی زیاد مشغول داد زدن و جیغ زدن و تهدید کردن بودند. نسرین هم من را زیر نظر داشت و می دانست من ذهنم توی نشست نیست و از من پرسید که من چی گفتم الان؟ من هم که گوش نمیکردم اشتباه جواب دادم که این خود باعث شد بیشتر داد بزنند من در یک جمع نزدیک به ششصد نفر بودم. شاید بیشتر بودند ولی تعداد دقیق یادم نیست.
خلاصه نقشه مشخص شد. شریف (مهدی ابریشم‌چی) محکم با همان دستی که بالا بود زد روی میز و همه در جا ساکت شدند. خفه شدند صدا از کسی در نمی آمد. همه ساکت شدند تا شریف تیر خلاص را بزند و زد فضای بیدادگاه ساکت بود تا من به خوبی تیرخلاص انقلاب را بخورم .
جملات دقیق مهدی ابریشم‌چی رئیس کمیسیون صلح شورای ملی مقاومت
ولد زنای فلان فلان شده می فرستمت زندان ابوغریب فلان فلانت کنند. یک نسقی از تو بکشم. و اینها را چنان با جدیت میگفت که من خودم را زیر تجاوز در زندان ابوغریب دیدم. و دلم به حال مادرم سوخت که اینطور از فاصله هزار کیلومتری مورد عطوفت تاثیرات «انقلاب ایدولوژیک» قرار گرفته و بطور خاص اینکه زن هم بود . و مورد لطف بیشتری قرار گرفت...
قصاص قبل از جنایت و سرنوشت سوژه
زهی بی شرفی، این فحش نقطه پایان امید افراد حاضر به برگشتن نفر به سازمان بود و بعد وارد فاز بعدی می‌شدند.
احمد حنیف نژاد میگفت این نفر که خارج نمیره ما میفرستیمش ایران. ایران هم رفت میگه خوب حالا که شما من را فرستادید ایران من هم همکاری میکنم و هر چه وزارت اطلاعات دیکته کرده را میگوید و ما هم دیگر دستمان بهش نمی رسد پس قبل از اینکه از تیررسمان خارج شود باهاش صفر صفر میکنیم و به قول خودم بهش گفتم قصاص قبل از جنایت؟ و جواب او خنده ای حق بجانب و قهرمانانه بود.بعد از فحش دادن، نیم ساعت هم داد زدن را ادامه دادند تا اینکه به قول خودشان صفر صفر کردند با من. بعد هم به دقیقاً به شیوه ای که در استخبارات ارتش عراق من را جابجا کرده بودند با دست بند و چشم بند و یک پتو روی سرم ، کله ام را هم زیر صندلی کردند و سوار ماشینی کردند که خودش هم پرده داشت، جابجا کردند.من به نوبه خود تشکر دارم از این سازمان انقلابی که وظیفه انقلابی خودش را به نحوه احسن انجام داد............
 و اما خاطره دردناک  سربه نیست کردن  خانم نسرین احمدی ...
یکی دیگر از موارد تاسف بار و غم انگیزی که آقای خلیل رمضانی نصب ...برایم تعریف کرد مربوط به خانم نسرین احمدی است خلیل خود شاهد بود که چگونه نسرین تحت شکنجه مهوش سپهری( با نام مستعارنسرین) جان خود را از دست داد. خلیل رمضانی نصب خود از افرادی بود که نزدیک به بیست و پنج سال در تشکیلات رجوی فعالیت کرده بود. ایشان قبل از آنکه از قرارگاه اشرف خارج شده و به کمپ امریکا بیاید فرمانده گردان بود و رده تشکیلاتی بالایی داشت.خلیل در این رابطه برایم نقل کرد خانم نسرین احمدی از افرادی بود که در سال 74 تازه (سه سال) به گروه رجوی پیوسته و به قرارگاه اشرف منتقل شده بود.او (حدودا"25ساله) و راننده نفربر BMPبود.ایشان بعد از مدتی اقامت در قرارگاه از مناسبات فاشیستی و ضد دموکراتیک قرارگاه اشرف به تنگ آمد و با مشاهده رفتارهای بیمارگونه فرماندهان قرارگاه نسبت به افراد حاضر در آنجا به لحاظ روحی دچار یاس و ناامیدی شد و در نتیجه بنای ناسازگاری را با فرماندهان خود گذاشت و تصمیم گرفت از سازمان رجوی جدا شود. اما سران سازمان به بهانه های واهی و مختلف مانع خروج او از قرارگاه اشرف می شدند تا اینکه مهوش سپهری عده ای از فرماندهان از جمله خلیل رمضانی نصب را که هشت نفر بودند به دفتر خود احضار و افراد مذکور را برای منصرف کردن نسرین از تصمیمش برای خروج از قرارگاه و جدایی از سازمان به مدت یکساعت توجیه کرد و به آنها گفت که نسرین قصد دارد از اینجا برود و ما باید هر طور شده او را راضی کنیم تا نسبت به سازمان و اهداف آن وفادار باشد و در تصمیم خود برای خروج از قرارگاه تجدیدنظر کند زیرا اگر پای او به اروپا برسد بیم آن می رود که بر علیه سازمان موضعگیری کرده و دست به افشاگری بزند.خلیل در ادامه تعریف ماجرای مذکور گفت: سپس مهوش سپهری دستور داد نسرین احمدی را به محل نشست ما آوردند و با دیدن او مهوش و دیگر فرماندهان حاضر در جلسه سعی کردند به نوعی نسرین را از تصمیم خود منصرف سازند اما نسرین بسیار مصمم بود و از ابتدای شروع جلسه تا آخر که از ساعت یک بعد از ظهر شروع و تا ساعت هشت شب ادامه داشت همچنان در تصمیم خود پایدار ماند و بعد از بحث و جدل های فراوان نسرین اظهار داشت که به هیچوجه تمایل قلبی و ذهنی برای ماندن در تشکیلات ندارد و می خواهد سازمان هر چه زودتر زمینه خروج او را از قرارگاه اشرف فراهم کند. در حوالی ساعت هشت شب بود که ناگهان مهوش سپهری بسیار عصبانی شد و با میله آهنی که از قبل آماده کرده بود به نسرین حمله ور شد و آنقدر میله آهنی را بر سر او زد که نسرین روی زمین افتاد و به حالت اغماء فرو رفت. یکی از فرماندهان با دیدن این صحنه به مهوش سپهری گفت تا او را به بیمارستان منتقل کنند اما مهوش در کمال خونسردی گفت نسرین خود را به موش مردگی زده است و لحظاتی بعد مشاهده کردیم که نسرین قلبش از کار افتاد. من که خود ناظر این جریان وحشتناک بودم بسیار وحشت زده شدم و مات ومبهوت به جسد بی جان نسرین که دقایقی قبل زنده و سر حال بود خیره شده بودم که بلافاصله مهوش به چند تن از فرماندهان حاضر در اتاق دستور داد تا جسد نسرین را از آنجا ببرند. دو ساعت بعد دوباره مهوش سپهری حاضران در جلسه را به دفتر خود احضار کرد و گفت نسرین احمدی به علت سابقه بیماری سکته مغزی کرده و به ما هشدار داد تا در این مورد با کسی سخن نگوئیم و هنگام بدرقه ما از دفترش گفت: شتر دیدید ، نه دیدید.!!!

Sunday, September 14, 2014

1.    سید محمد سادات دربندی رئیس زندان در کمپ بدنام اشرف ، بازجو و شکنجه گر
با نام مستعار کاک عادل







محمد سادات دربندی معروف به کاک عادل  از زندانیان زمان شاه و با سابقه سیاسی  طولانی از مردان قدیمی و مرکزیت  در سازمان بوده است.  از نفراتی است که در دوره های آموزش در فلسطین در سال های 48 و 49 شرکت داشته... وی از زمان استقرار رسمی سازمان در عراق مسئول قسمت خروجی سازمان شد .  و از نفراتی است که بطور مستقیم مسئول شکنجه و سرکوب جدا شدگان در سازمان است و 400 الی 500 نفر از مردانی که در سال 73 زندانی شدند همه او را شناخته و بسیاری از نفرات بدست وی کتک خورده و شکنجه شده اند.  در آن زندان ها حدود 6 الی 7 نفر هم تا کنون مشخص شده به قتل رسیده اند. او در سازمان مجاهدین  به نام عادل  زندانبان معروف است . سه نفر از نفرات ثابت  دیگر زندانبان در قسمت خروجی  حسن عزتی( نریمان )، بهرام جنت صادقی(مختار) و   مجید عالمیان هستند که این  چهار نفرکلیه اسرار مربوط به حذف فیزیکی و شکنجه و زندانی کردن ناراضیان را دارند.  عادل زندانبان یا همان محمد سادات دربندی  که روزگاری افتخارش این بود که در مرکزیت سازمان است  و ظاهرا" جز طر احان هواپیما ربایی در زمان شاه نیز بوده است. در حال حاضر بیش از دو دهه است که به شغل شریف زندانبانی و شکنجه گری در درون تشکیلات مخوف فرقه رجوی مفتخر شده است.  او در نزد افراد بسیار منفور است و علیرغم ظاهر آرامی که  از خود نشان می دهد، فرد خیلی خشن و بی رحمی  می با شد. و اکثر خاطرات از وی به جا مانده در ذهن افراد زندانی در سال های 73 کتک  و فحاشی و خشونت می باشد...
او بطور مستقیم یا غیر مستقیم در زندانی کردن و کتک و شکنجه نفرات در سال 73 نقش داشته است. و در  مرگ  اعضایی که در سال 1373 شمسی  به قتل رسیده اند سهیم بوده و شاید هم نقش اصلی را داشته است.
از خاطرات نفرات زندانی در سال 1373  (اقای محمد رزاقی )چنین می خوانیم :« بعد از مرگ قربانعلی ترابی در سلول، این فرد به شکنجه گران دستور داد تا به سلول ما یورش ببرند و همه را با مشت و لگد می زدند و داد میزد که حق ندارید در سلول هم در مورد مرگ قربانعلی ترابی حرف بزنید»
از دیگر زندانیان آن زمان در خاطرات خود قید کرده اند که عادل و سایر دوستانش روزها و هفته ها آنها را در درون سلول هایشان با پوتین های نظامی زیر مشت و لگد خود می گرفتند و تا سرحد مرگ آنها را کتک می زدند.........
رئیس فرقه مخوف ،مسعود رجوی اگر فکر می کند خودش و سرکردگان اصلی در درون تشکیلات سازمان می توانند تا ابد پنهان بمانند و سایر قربانیان و بیگناهان اسیر در فرقه را به کشتن بدهند، بایستی این موضوع را نیز خوب بفهمند و بقول " فهیمه اروانی" در گوش های کر خود فرو کنند که دیگر حیات واقعی و انسانی ندارند و هر چه از آنها در یادها و خاطره های اعضا و سایر جوانان و مردم ایران به جا می ماند جز نکبت و منحوس بودن و راه شیطانی آنها نخواهد بود........

این نوشتار خرد است .... و آیندگان افشاگری های بیشتری از فرقه مخوف به جوانان ایران ارائه خواهند داد!


2.حسن  حسن زاده محصل  عضو ضد اطلاعات  و بازجو و شکنجه گر سازمان مجاهدین
با نام مستعار جلال و  حسن محصل
حسن حسن زاده محصل در زمان شاه یک افسر بی  رحم شهربانی بوده است . در دو دهه اخیر در درون سازما ن در قسمت ضد اطلاعات سازمان به شغل شریف ! پرونده سازی برعلیه نفرات مشغول است او تنها پسرش را نیز فریب داده و به درون تشکلیلات  کشاند...
حسن حسن زاده محصل  یک پروسه بعنوان فرمانده توپخانه کار کرده ولی ازدو دهه قدیم  به ستاد امنیت  منتقل شد  و از آن زمان تا کنون به کار خیانت و وطن فروشی مشغول می باشد   او  یکی از نفرات کلیدی سازمان در قسمت ضد اطلاعات می باشد که به قول سازمان در بخش ضد نفوذ کار می کند در سال 73 یکی از بازجویان  اصلی و  مسئول شکنجه و بازجویی نفرات بسیاری بوده است.  و در آن  جریان  همراه با نادر رفیعی  (متو فی) مسئول بررسی پرونده های کل نفرات بلحاظ چک امنیتی بوده است .  او شخصیت بسیار منفی در بین نفرات دارد و همه نفراتی که او را می شناسند و در پروسه زندان های 73 به تور وی خورده اند ازش متنفر ند و دافعه زیادی نسبت به او دارند.
حسن محصل با انجام کارهای شکنجه و اطلاعات فروشی  و خوش خدمتی هایش ارتقا رده پیدا کرده  و به  سطح فرمانده قرارگاه رسیده بود.
او در کارنامه سیاه خود همکاری با افسران بعث عراقی را نیز یدک می کشد. در سال های سلطه صدام در کشور عراق  مدتی در همکاری پنهانی با افسران استخبارات برعلیه اسرای وطن و در کنار افسران متجاوز به خاک میهنش وطن فروشی و خیانت بسیار نموده  و آنها را در بازجویی و اذیت و آزار هموطنانش آموزش می داده  است...
حسن محصل  همچنین یکی از شکنجه گران بی رحم ، فحاش و  هتاک... بود که در نوع خود هیچ حد و مرزی را باقی نگذاشت،  تا جاییکه حیرت افراد را  برمی انگیخت
(در این رابطه  میتوانید برای پی بردن به کمی از شخصیت سخیف و هتاک و بی حد ومرز  وی به  خاطرات آقای علی بخش آفریدنده که شخصا به دست وی شکنجه و بازجویی شده است مراجعه کنید.)
حسن محصل و محمد سادات دربندی پرورده های مکتب و ایدئولوژی نکبت و سیاهی مسعود رجوی هستند .
 "گفته بودیم" رئیس فرقه مخوف ، مسعود رجوی اگر فکر می کند خودش و سرکردگان اصلی در درون تشکیلات سازمان می توانند تا ابد پنهان بمانند و سایر قربانیان و بیگناهان اسیر در فرقه را به کشتن بدهند، بایستی این موضوع را نیز خوب بفهمند و " در گوش های کر" خود فرو کنند که دیگر حیات واقعی و انسانی ندارند و هر چه از آنها در یادها و خاطره های اعضا و سایر جوانان و مردم ایران به جا می ماند جز نکبت و منحوس بودن و راه شیطانی آنها نخواهد بود........
این نوشتار خُرد است ... و در اینده اطلاعات بیشتری به آن اضافه خواهد شد.

3. حسن عزتی از اعضای زندانبان رجوی با نام مستعار نریمان






حسن عزتی  از منطقه  آذربایجان و  ترک  از نفرات قدیمی تشکیلات است .  اسم مستعار وی در تشکیلات نریمان است  و در طی سه دهه اخیر از نفرات  اصلی و ثابت زندانبان   در قسمت تشکیلات سازمان بوده است.  بسیاری از افرادی که در سال 1373 زندانی بوده اند نقل می کنند  که بوسیله او شکنجه شده و کتک خورده اند
و درطی این سالها  شغل شریف وی ! زندان بانی و شکنجه گری بوده است و شخصا عمده جداشدگان را شکنجه کرده است
وی دستیار کاک عادل شکنجه گر است و تمام اتفاقاتی که برای سر به نیست کردن جدا شده ها و افراد ناراضی سازمان  انجام داده اند  چه در سال 73 و  چه درتمامی  این سال ها از این موارد با اطلاع می باشد وهمه نفرات سازمان  وی را بعنوان  زندانبان می شناسند
حسن عزتی حتی از تنها فرزندش نیز نگذشت و ابتدا او را به بهانه های واهی به درون سازمان کشاند و در حالیکه ، پسر باهوشی بود که بسرعت پی به  وضعیت  مخوف وبسته تشکیلات پی برد و قصد جدایی داشت ،بارها بوسیله این پدر بی رحمش تطمیع شده و سرزنش می شد و او را از خارج شدن بازمی داشت تا اینکه خوشبختانه پسرش توانست از چنگال تشکیلات رجوی بگریزد.
 حسن عزتی، بهرام جنت صادقی ،  مجید عالیان و محمد سادات دربندی  از نفرات ثابت  زندان تشکیلات هستند که سال ها برای گول زدن نفرات بیرون وخارج تشکیلات به آن ، خروجی گفته می شد.
 ولی در اصل در قسمت تشکیلات  سازمان  زندان های مخوفی برسرخروج نفرات بنا شده بود وبایستی افراد ناراضی و به جان آمده و هوشیاری که قصد جدایی ازسازمان داشتند از هفت خان  این زندان های خروجی می گذشتند تا شاید بتوانند به دنیای بیرون برسند. زندان ها ی مخوف  رجوی با زندانبانی افراد فوق سال ها پابرجا بود.  وبدین شکل این مردان در ستم و ظلم مسعود رجوی خائن شریک بوده و سهم بسزایی در اسارت نفرات دارند.


این نوشتار خُرد است ... و در اینده اطلاعات بیشتری به آن اضافه خواهد شد.

Wednesday, September 10, 2014

سی و پنج سال خیانت و دنائت سازمان مجاهین با مبارزه و امید جوانان ایران و ایرانی

شهریور ماه   امسال چهل و نه سال از تاسیس نامبارک  سازمان مجاهدین   گذشت.
در سی  و پنج سال اخیر  در کارنامه اش جز شرمساری و خیانت  با لاخص به اعضا و جوانان و میهن چه دارد. 
هر کجا که باید نامی از ایران و ایرانی باشد و بدنبال کسب افتخار و تلاش ملی باشیم جیغ های  خفاش شب پرست ضد ایران و ایرانی به آسمان بلند می شود و به مانند عجوزه های ساحر به گره ها می دمند و بدنبال سیه روزی و تیره بختی مردم هستند.
اگر تحریمی از طرف امریکا تصویب می شود. با تمام سبعویت از آن حمایت کرده و برعلیه مردم خویش از پست ترین و هارترین جناح آمریکایی تعریف و تمجید می کنند و مریم قجر پیرعجوزه  با دریوزگی از آنان می خواهد که بیشتر از آن به فشار علیه ایران و ایرانی اقدام کنند.
هر کجا خبری از پیروزی و   پیشرفت جوانان ایرانی است. تلاش می کنند  دم برنیاورند و سرخود را کبک گونه به زیر برف ببرند.
 و به مانند شغالان و کرکس ها هر جا اعتراضی کوچک و صنفی و حتی مبهم باشد بو می کشند و پیرزن  ساحره فرقه  با فوت کردن و دعا و جادو جنبل  بدنبال این است  تا شاید کمی از وحشت  فروپاشی بساط خود درعراق  بکاهند...
و در مقابل با بدست آوردن پول های باد آورده از نفت عراق و دریوزگی برای سران اطلاعاتی کشورهایی چون عربستان و اسرائیل و آمریکا تحت نام جلسات اپوزیسون به عیش و نوش  و خودنمایی بپردازنند.
پس از انقلاب ایران: تلاش خیانتکارانه 35ساله  سازمان مجاهدین چیست.
-         اقدامات تروریستی وحشیانه و ترویج  خشونت و برادر کشی و نسل کشی
-         ضدیت با هر گونه اقدامات  صلح جویانه ، گفتگو و مصالحه و صلح و برادری و برابری ...
-         ایجاد تشکیلاتی سراسر فرقه گرایانه، پراز طبقات، با سیستم های پیچیده تفتیش عقاید، کنترل پلیسی ،  میلیتاریسم و خشونت و بیگانه کردن افراد با همدیگر
-         همکاری با دولت صدام و جاسوسی  برعلیه وطن و اقامت در خاک کشوری که درحال جنگ با وطن بود.
-         ادامه جاسوسی و خراب کاری  در کشور عراق  برای هر نوع ضربه و کارشکنی برعلیه مصالح کشور
-         همکاری با سرویس های اطلاعاتی امریکایی و صهیونیستی و جاسوسی بر علیه برنامه های هسته ای  و پیشرفت های ملی کشور  وایجاد زمینه برای ترور دانشمندان هسته ای و ضدیت با ملیت ایرانی و ملی گرایی
-         دیوزگی و حمایت از اعضای بازنشسته امریکایی واسرائیلی به منظور هدف قرار دادن عالیترین مصالح کشور

-         زندانی و اسیر کردن کردن  اعضا در درون کمپ ها بدون دسترسی به اولیه ترین حقوق انسانی به مانند حق داشتن تلفن و ارتباطات با جهان خارج و مطالعه و امکانات مالی
-         نگه داشتن اعضای بدبخت  در سی و پنج سال عقب ماندگی و اطلاع نداشتن از وضعیت جهان و بویژه ایران
-         قطع ارتباط با خانواده  و فامیل و دوستان و واداشتن آنها برعلیه خانواده خود که در موارد بسیار سبعانه و دهشتناک  به دشنام و تهدید اعضای خانواده بپردازند.
-         - آدم دزدی با نام مستعار عضوگیری و به اجبار نگه داشتن  اعضای دزدیده شده  برای سالیان درکمپ
-         بازداشت، زندانی و شکنجه کردن اعضای خود که روزگاری با هزاران امید به آنها پیوسته بودند. و به            دردناک ترین و شنیع ترین شکل یک سری اعضا را زندانبان و شکنجه گر سایر دوستان خود نمودن
-         فشار و اجبار تا سر حد مرگ تا آنکه که یک سری نفرات  برای رهایی و بدلیل نگه داشتن اجباری در درون سازمان، اقدام به خودکشی کنند.
-         سربه نیست کردن و قتل یک سری دیگر از اعضا ناراضی
-         فریب و گول زدن فرزندان اعضا، با دلایل دیدار خانواده و آموزش های شش ماهه و اقامت کوتاه مدت  به عراق کشاندن و سپس اجازه خروج ندادن و اسیر کردن آنها در بیابان های عراق و به کشتن دادن یک سری از آنها
-         محروم کردن زنان و مردان و کودکان از عواطف و احساسات طبیعی و انسانی و  از هم پاشیدن خانواده ها طلاق  زوج ها ، جدا کردن کودکان از مادران و پدران و قطع ارتباط آنها...
-         بیگاری و بردگی کشیدن از زنان وسو استفاده های جنسی ازآنان ...
-         نسل کشی و مقطوع نسل کردن اعضا بخصوص  اعضا ی زن
-         وحشی گری و دیکتاتوری رهبریت سازمان  با انواع ایده های ضدانسانی و جاه طلبانه ، برای  ازبین بردن شخصیت و روح و روان اعضا و به بردگی کشاندن آنها با با  اقدامات موهوم ، انقلاب ایدئولوژیک ، وصل به رهبری! غسل هفتگی! عملیات جاری! ولگردی سیاسی، اقرار و اعتراف تناقضات و....تحت نام بیان صدق و انواع و اقسام شیوه های دیگر پلیسی و امنیتی برای کنترل و مغزشویی افراد تا جاییکه قدرت هر گونه  زندگی و تفکری از افراد گرفته شود و به آدم های ماشینی و مسخ شده تبدیل شوند.

این است  محصول  و سرنوشت سازمانی که  روزگاری ادعا می نمود پیشتاز و روشنفکر و طلایه دار مبارزه با امپریالیسم و طبقات  است و خود را منادی آزادی و برابری و برادری قلمداد می نمود.
 و مسعود رجوی آنچنان درسه دهه  گذشته  قدم های سقوط و پستی و دنائت را پشت سر هم و با سرعت طی نمود که  آن اعضای ناموس ایدئولوژیک !و گوهران بی بدیل! از فشار و وحشت و سیاهی تشکیلات مافیایی سال هاست که به دنبال فرار از آن هستند و دسته دسته تلاش می کنند تا خود را از تارهای عنکبوتی تشکیلات اهریمنی رجوی برهانند.  و هر کدام که اقدام به شرح سرگذشت دردناک خود می کنند  کابوسی وحشتناک و سراسردرد ورنج و خیانت رهبران و سرکردگان است
 پایانی پر از  وحشت و سیاهی نا امیدی  برای اعضا و  خیانت  به هزاران  امید جوانان و ایران و ایرانی

انجمن پارسیان 18 شهریور 1393 برابر با 09 سبتامبر 2014